۱۳۹۵ دی ۱۱, شنبه

مجاهد سرفراز حسين ميرزايي


حسين در سال 1334 در يك خانواده مذهبي در روستاي گنج تپه از توابع شهر همدان به دنيا آمد. او در نوجواني بسيار كوشا و فعال بود و دوران دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت. حسين در سال 1353 وارد دانشگاه شد و بلافاصله فعاليت‌هايش را با جنبش دانشجويي آغاز كرد. در همين دوران بود كه حسين با آرمانهاي سازمان مجاهدين آشنا شده  و به دليل فعاليتهايش عليه ديكتاتوري شاه در بهار سال 57 از سوي ساواك دستگير و مدت كوتاهي در زندان بسر برد. 
پس از پيروزي انقلاب فعاليت‌هايش را بعنوان يك كادر تشكيلاتي با سازمان مجاهدين ادامه داد و در بخش دانشجويي فعاليت مي‌كرد. حسين در 19 خرداد سال 1360 دستگير شد و به‌رغم اينكه پيش از سي خرداد دستگير شده و هيچگونه اتهام فعاليت مسلحانه هم متوجه او نبود در بيدادگاه رژيم به 17 سال زندان محكوم گرديد.
اما زندان براي حسين نه تنها محدوديت محسوب نمي‌شد بلكه عرصه جديدي براي ادامه مبارزه بود، تنها شكل مبارزه را تغيير كرده بود. او در هر بندي كه قدم مي‌گذاشت جمع مجاهدين مقاوم را سازمان داده و متشكل مي‌كرد اين روحيه رزمنده حسين عاملي بود كه  دشمن را نسبت به او حساس كرده و همواره جزء نخستين كساني بود كه در هر موقعيتي زير فشارهاي ضدانساني شكنجه‌گران قرار مي‌گرفت. او بارها و بارها زير شكنجه و بازجوي رفت نه فقط بخاطر اطلاعات خارج از زندان بلكه مهمتر از آن بدليل فعاليت‌هاي تشكيلاتي كه در زندان به آن مبادرت مي‌ورزيد.
حسين قهرمان نهايتاً در جريان قتلعام زندانيان سياسي در تابستان 67 به همراه خواهر و برادر كوچك‌تر از خودش مجاهدان شهيد معصومه ميرزايي و مصطفي ميرزايي با دفاع جانانه از سازمان پر افتخار مجاهدين هيبت پوشالي «هيأت مرگ» خميني دجال را به سخره گرفتند و با بوسه بر طناب دار مرگ را تسليم ارادة مجاهد خلق نمود. 




با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ آذر ۲۴, چهارشنبه

مجاهد شهيد ايرج قیطاسي


مشخصات مجاهد شهید ایرج قیطاسی
محل تولد: كرمانشاه
سن: 33
محل شهادت: دهلران
زمان شهادت: 1379

ايرج قهرمان در سال 46در شهر كرمانشاه متولد شد ايرج دوران تحصيلاتش را از همان ابتداي مجبور شد رها كند و به كار مشغول شود.
عاقبت رژيم ضد بشري وي را به زور به جبهه جنگ خانماسوز فرستاد جنگي كه وي از اول خواهان آن نبود و تمايلي بر ادامه آن نداشت و آن را نامشروع و سرپوش جنگ اصلي تري كه ميان خلق و ضدخلق درجريان بود مي دانست سرانجام ايرج در يكي از درگيريها سال 66 به اسارت نيروهاي عراقي درآمد و در اردوگاه فرصتي پيدا كرد كه به جنگ خانمانسور رژيم ضد بشري و آنتي تز آن يعني مجاهدين بيشتر بيانديشد تا بتواند سره را از ناسره و حق را از باطل تشخيص دهد.
در همين ايام بود كه وي توسط هوادران سازمان و از طريق سيماي مقاومت با سازمان مجاهدين آشنا شد و گم شده اي كه ساليان سال دنبال آن بود را پيداكرد و از آن پس  در تمام لحظات به دفاع از سازمان پرداخت و طي نامه هاي متعددي كه نوشت درخواست پيوستن به ارتش آزادي بخش را مي كرد كه سرانجام در اثر اصرار خودش تقاضاي وي مورد قبول واقع شد و ايرج قهرمان وارد ارتش شد.
از آنجايي كه ايرج شهيد آشنايي قبلي با سازمان نداشت وقتي وارد ارتش شد و از آنجايي كه به آرمانهاي سازمان و خلوص و صداقت رهبري اش ايمان آورد حتي در زمان جنگ عراق و امريكا از انجايي كه تمام خاك عراق زير بمباران بود و رهبري سازمان يك بار ديگر از تمام نفراتي كه از اردوگاه پيوسته بودند خواست كه هركدام مي خواهند بروند ولي ايرج قهرمان از آنجايي كه با تمام عشق و ايمان راه مجاهدين را انتخاب كرده بود بر پيمان خود استوار ماند هرگز حاضر نشد پيماني كه بسته بود رابشكند و عاقبت هم جوانمردانه بر سر پيمان  خود ماند و با خون پاكش آن را گواهي داد.
ايرج از آن مجاهدانی بود كه هميشه تلاش مي كرد كه آنطور كه هست خودش را نشان دهد و اساسا دنبال  اين بود غير آن كه هست خودش را بيارايد.
در هر كاري پيش قدم بود و سر هر مسئوليتي مي گذاشتيم داوطلبانه قبول مي كرد و خيال ما راحت بود كه كاري كه ايرج قبول كرده است بطوركامل انجام خواهد شد.
ايرج راننده يكي از تانكهاي ارتش آزادي بخش بود وي با تمام عشق و علاقه به تانكش رسيدگي مي كرد آنرا رنگ مي زد كه سالم و قوراق بماند تا در روز روزها يعني در عمليات نهايي ارتش آزادي بخش با آن به ميان مزدوران و دژخيمان ضد بشري بتازد و دمار از روزگار آنها دربياورد به همين خاطر در آموزش و تمرينات تاكيتكها هميشه داوطلب مي شود كه راننده تانك باشد تا تمام تجارب را براي روز موعد كسب كند و بياموزد.
سرانجام ايرج قهرمان وقتي شنيد كه 4تن از همرزمانش در منقطه مرزي بي آب و زخمي به كمك نياز دارند با تمام توان به ياري شان شتافت.
روز اول ماموريت ايرج عليرغم اينكه آفتاب ظهر شديدا بي حالش كرده بود ولي باز هميشه داوطلب مي شد كه بالاي تپه برود و حفاظت منطقه را بعهده بگيرد كه مابقي بچه ها در سايه صخره استراحت كنند و گرما زده نشوند.
چند وقت پيش كه توي واحد بود سر عمليات عليرغم مشكل پا بي تابي مي كرد.
سرانجام در روز سه شنبه حوالي ساعت 800صبح وقتي ايرج قهرمان با دشمن در مصاف بود و تمام تلاش خودش را مي كرد كه آتش باز كند تا راه را براي عبور همرزمانش از زير آتش دشمن باز كند توسط مزدوران رژيم ضدخلقي به شهادت رسيد.
ياد و نامش پر رهرو باد 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ آذر ۲۰, شنبه

مشخصات وقسمتی از زندگی مجاهد شهید رسول آبافت




 مشخصات مجاهد  شهید رسول آبافت
محل تولد: بناب
سن: 42
محل شهادت: عراق
زمان شهادت: 1382


رسول فرزند درد و رنج بود و اراده كرده بود درد و رنج را از صفحه زندگي پاك كند. او با گوشت و پوستش سختي و رنج زندگي را لمس كرد. زخم هاي جامعه را ديد. آنقدر دويد و دويد و دويد تا به درمان رسيد. آنقدر جستجو كرد. كنجكاو شد و پرسيد تا به يقيين و باور رسيد و فهميد آنسوي آسمان ابري هميشه آفتابي است.
رسول قهرمان در فروردین سال 1382 در یک درگیر با مزدوران خمینی که برای ضربه زدن به مجاهدین فرستاده شده بودند قهرمانان جنگید وخون پاکش را هدیه آزادی مردم ایران کرد. یاد وراهش گرامی وپررهرو باد
قسمت هایی  از نامه مجاهد شهید رسول آبافت به خواهر مریم 

 
چقدر خوب بود ميتوانستيم همة زندگي را در كتابي بنويسيم. آيا آبروي گرسنه يي در خيابان, يا آرزوي تشنه يي در كوير را ميشود بر كاغذي نگاشت؟ تحقير و  ستم و گونه هاي گُرگرفته از تب بيماري را چطور؟براي يادگرفتن قاليبافي مرا به كارخانه گذاشته بودند. براي يادگرفتن ميبايست دو سه ماهي، مُفتي كار ميكردم .  روزي ميبايست حوض صاحب كارخانه را با تلمبه پُرميكردم. حياط و كارخانه را تميز ميكردم, نخهاي به زمين افتاده را جمع ميكردم و به بچه هاي ديگري كه كار ميكردند ميدادم تا مصرف بكنند. اما حق گرفتن مزد هم نداشتم.تا موقعي كه بتوانم يادبگيرم. آنهم به اينصورت كه صاحب كارخانه كش ميداد و ميگفت وقت ديگران را ميگيري نميگذاري آنها كار بكنند وهزار فحش ميداد و تنها مزد آخر هفته فقط 5ريالي بود كه به همة بچه هاي كارخانه براي شيريني خريدن وتعطيلي روز جمعه ميدادند. وقتي عصرها به خانه برميگشتم مادرم دست تاول زده ام در اثر تلمبه زدن را ميديد آهي ميكشيد و از خدا كمك ميخواست. آخر خودش نيز همراه با خواهرانم به غير از اينكه مسائل خانه را حل ميكردند 15كيلو پشم را هفته يي براي 5تومان, نخ فرش درست ميكردند. پدرم نيز اگر كاري پيدا ميشد به كارگري ميرفت وقتي به خانه برميگشت از خستگي تاب نشستن را نداشت. شب تا صبح در خواب از خستگي زاري ميكرد.يادم ميآيد به فوتبال خيلي علاقه داشتم موقعي كه تلويزيون فوتبال نشان ميداد همسايه مان تلويزيون داشت ولي مرا به خانه شان راه نميدادند. برميگشتم گريه ميكردم, مادرم ناراحت ميشد. آخر سر مجبور شد گردنبندي كه بهش خيلي علاقه داشت و آن را براي روزهاي آينده مان نگه داشته بود بفروشد تا تلويزيون بخرد
تيم فوتبالي كه داشتيم, ميخواستند لباس ورزشي بخرند. از هر نفر 50تومان خواسته بودند, همه بچه هاي تيم داده بودند تنها من مانده بودم. رفتم به مادرم فشار آوردم با گريه وزاري دل مادرم را بدست آوردم. مجبور شد پولي را كه از طريق پشم نازك كردن جمع كرده بود تا براي مسائل زندگي مان خرج كند,50تومان بهمن داد, دلم از اين نمونه ها پُر است ولي دلم نميآيد بيشتر از اين وقتتان را بگيرم... مجاهد شهید رسول آبافت تا قبل از 30خرداد2بار دستگير شد.  پس از آزادي از زندان مدتي به تشكيلات تبريز وصل شد و دوباره به بُناب رفت. تا اينكه 19شهريور 1360  دوباره دستگير شد و بر طبق دستورات خميني كه به آخوندهاي جلادش مي داد، بدون اين كه مشخص شود كه چه جرمي بجز افشاگري انجام داده، به اعدام محكوم شد. او دریک اقدام متهورانه از زندان گریخت وخود را به ارتش آزادیبخش رساند.

با ما در كانال تلگرام #پيشتازان راه #آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهيد حسين ميرزايي


مشخصات مجاهد شهيد حسين ميرزايي
تاريخ تولد: 1334
محل تولد: همدان
تاريخ شهادت: 1367
محل شهادت: تهران

حسين در سال 1334 در يك خانواده مذهبي در روستاي گنج تپه از توابع شهر همدان به دنيا آمد. او در نوجواني بسيار كوشا و فعال بود و دوران دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت. او بسيار اهل مطالعه بود و هميشه خانواده دوستان و فاميل را به آموختن و كسب علم و داشتن پيشرفت تشويق ميكرد. از لحاظ اخلاقي انساني نمونه بود و مورد احترام همگان. او همواره در كمك به ديگران پيشقدم بود در اين زمينه از هيچ تلاشي در كمك به ديگران فروگذار نمي‌كرد به نحوي كه از خانواده‌اش مي‌خواست كه هر چه مي‌توانند به نيازمندان كمك كنند. حسين در سال 1353 وارد دانشگاه شد و بلافاصله فعاليت‌هايش را با جنبش دانشجويي آغاز كرد. در همين دوران بود كه حسين با آرمانهاي سازمان مجاهدين آشنا شده  و گويي گمشده‌يي را يافته باشد بر تلاشش به منظور وصل به سازمان افزود.
به دليل فعاليتهايش عليه ديكتاتوري شاه كه حالا رنگ و بوي تبليغ مبارزه مسلحانه بخود گرفته بود در بهار سال 57 از سوي ساواك دستگير و مدت كوتاهي در زندان بسر برد كه نهايتا در تابستان 57 آزاد گرديد. آزادي او همزمان بود با اوجگيري انقلاب ضد سلطنتي از اينرو حسين بلافاصله پس از آزادي از زندان با سمت دادن فعاليت‌هايش در جهت سرنگوني رژيم شاه گسترش داد.  
پس از پيروزي انقلاب فعاليت‌هايش را بعنوان يك كادر تشكيلاتي با سازمان مجاهدين ادامه داد و در بخش دانشجويي فعاليت مي‌كرد. در سال 60 كه خميني مي‌رفت كه با كودتا رژيم را تك پايه كرده ديكتاتوري ولايت فقيه را جامة عمل بپوشاند در اولين قدم سركوب سازمان مجاهدين بعنوان سرسخت‌ترين مانع در مسير اهدافش را در دستور كار قرار داد. در همين دوران تنش‌هاي سياسي به اوج رسيد و رژيم دستگيري‌هاي گسترده‌‌يي را آغاز كرد. 
حسين در 19 خرداد سال 1360 در اوج اين تنش‌هاي قبل از سي خرداد دستگير شد. وي را تا 7 تير در يكي از كميتههاي تهران در بازداشت نگهداشتند، سپس او را به زندان اوين منتقل كردند. او در بيدادگاه رژيم به‌رغم اينكه پيش از سي خرداد دستگير شده و هيچگونه اتهام فعاليت مسلحانه هم متوجه او نبود به 17 سال زندان محكوم گرديد. 
اما زندان براي حسين نه تنها محدوديت محسوب نمي‌شد بلكه عرصية جديدي براي ادامه مبارزه بود، تنها شكل مبارزه را تغيير كرده بود. او در هر بندي كه قدم مي‌گذاشت جمع مجاهدين مقاوم را سازمان داده و متشكل مي‌كرد اين روحيه رزمنده حسين عاملي بود كه  دشمن را نسبت به او حساس كرده و همواره جزء نخستين كساني بود كه در هر موقعيتي زير فشارهاي ضدانساني شكنجه‌گران قرار مي‌گرفت. او بارها و بارها زير شكنجه و بازجوي رفت نه فقط بخاطر اطلاعات خارج از زندان بلكه مهمتر از آن بدليل فعاليت‌هاي تشكيلاتي كه در زندان به آن مبادرت مي‌ورزيد.
اوايل سال 61 از اوين به بند 2 واحد يك زندان قزلحصار منتقل شد. اين ورود همزمان بود با رفتن داوود رحماني به مكه سفري كه فرصتي مناسب براي زندانيان مجاهد ايجاد كرد تا براي تحقق خواسته‌هاي بر حق خود گام‌هايي را به جلو بردارند. اصلي‌ترين خواسته زندانيان برداشتن سلطه توابين يعني گماشته‌هاي باند لاجوردي بر بند‌ها بود.  حسين در هماهنگي با ساير تشكل‌ها توانستند سلطه توابين بر بندها را پايان دهند اگر چه مدت زمان آن كوتاه بود و باند لاجوردي نيز تهاجم متقابل خودش را انجام داد  اما مهمترين دستآورد مجاهدين، تثبيت مرزسرخ رابطه با توابين بود كه به رغم تلاش و تقلاي باند لاجوردي در تمام دوران زندان هيچگاه مخدوش نشد و هر روز بيش از روز پيش سرخ‌تر و سرخ‌تر گرديد. 
حسين قهرمان نهايتاً در جريان قتلعام زندانيان سياسي در تابستان 67 به همراه خواهر و برادر كوچك‌تر از خودش مجاهدان شهيد معصومه ميرزايي و مصطفي ميرزايي با دفاع جانانه از سازمان پر افتخار مجاهدين هيبت پوشالي «هيأت مرگ» خميني دجال را به سخره گرفتند و با بوسه بر طناب دار مرگ را تسليم ارادة مجاهد خلق نموده و پرچم شرف و افتخار نسل مسعود را به اهتزار در آوردند. 

درود، درود، درود
روحشان شاد و يادشان گرامي باد...!

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید مژگان سربی


مشخصات مجاهد شهید مژگان سربی
تاریخ تولد: 1340
محل تولد:‌ همدان
سن: 27
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367

مژگان از خانواده زحمتكش كارگري بود با سختي بسيار بزرگ شده بود در جنوبي ترين نقطه تهران زندگي ميكرد.
وي در تظاهرات 30خرداد60 دستگير شده  بود در زندان به 10سال محكوم شد در تمام مدت محكوميت خود در بندهاي تنبيهي زندان قزل الحصار بند 8 اوين بسر برد.

یکی از دوستان مژگان نحوه خبر شدن خانواده از شهادت مژگان را چنین می نویسد:
«رژیم برای عید قربان سال 1367 تعدادی از خانواده های زندانیان سیاسی را به اوین دعوت می کند برای دیدن فرزندانشان و صرف ناهار که البته ملاقاتی داده نمی شود ولی به خانواده ها قول می دهند که به ترتیب در آینده نزدیک به آنها قرار ملاقات خواهند داد. و از خانواده ها می خواهند که فرزندان خودشان را نصیحت کنند و راهنمایی کنند که از گذشته خود توبه کنند.
بعد از این مسئله خانواده مژگان بارهای زیادی به جلوی درب زندان اوین مراجعه می کنند جهت ملاقات تا این که یک روز برادر بزرگتر مژگان و مادرش که اوایل پاییز رفته بودند به آنها می گویند بروید لیستی را که به روی درب نصب کرده اند نگاه کننید و ببینید آیا اسم شما برای ملاقات امروز هست یا نه
زمانی که برادر مژگان لیست را نگاه می کند متوجه می شود که اسامی افراد اعدام شده می باشد و مژگان هم جز اعدام شدگان بوده است. که بعد از این مسئله وسایل فردی مژگان را به آنها می دهند ولی وصیت نامه مژگان را نمی دهند.
از خصوصیات مژگان این بود که در طی دوران اسارتش تا آنجایی که زندانیان آٰزاد شده دیگر تعریف کرده اند همیشه در برنامه های رژیم که برای ارشاد زندانیان بوده مژگان بلند می شود و هواداری از سازمان مجاهدین را می کرده و سعی می کرده برنامه را به هم بزند و یا این که بارها در ملاقاتهایی که با خانواده اش داشته است هر بار که مادرش از او می خواسته دست از لجاجت بردارد در جواب می گفت که یک جان بیشتر به خداوند بدهکار نیست پس چه بهتر در این راه و در این مکان منظور زندان باشم.»


خاطراتی از مینا انتظاری:
مینا انتظاری از زندان مدتی با مژگان سربی هم بند بوده است. او در خاطراتش از مژگان چنین می نویسد:
«تعدادی از بچه ها که در طی سالها فشار و شکنجه شرایط جسمی حادتری پیدا کرده بودند از نگرفتن دارو زجر مضاعف می کشیدند. یکی از آنها مژگان سربی بودکه از کمر دردی مزمن رنج می برد ولی حاضر نبود برای گرفتن داروی بیماریش که توسط دکتر متخصص تجویز شده بود، به توابی که عامل دشمن و زندانیان شده بود مراجعه کند. بچه ها مرتب به دفتر بند اعتراض می کردند که پاسخ آنها نیز جز ضرب و شتم و ناسزا چیز دیگری نبود. حتی گاه پاسداران از فرصت استفاده کرده و زندانیان معترض را از جلوی در دفتر بند که در واقع ورودی بند نیز بود، با زور به داخل دفتر می کشیدند و از آنجا راهی انفرادی می کردند. بنا به همین تجربه، به همدیگر سفارش کرده بودیم که موقع مراجعه به دفتر بند، مراقب هم باشیمة‌فضای بند فوق العاده ملتهب بود و ما نیز حالت آماده باش
یکی از همین روزها، مژگان که درد شدید کمر رمقش را گرفته بود قصد مراجعه به دفتر بند برای گرفتن قرص مسکنی را داشت. من با ناهید تحصیلی روی تخت طبقه سوم اتاقمان، کتابی می خواندیم. مژگان که با درد به سمت دفتر بند می رفت، از جلوی اتاقمان که رد می شد با اشاره به ما رساند که حواستون بهم باشه دارم می رم.
به فاصله چند لحظه صدای فریاد از سمت دفتر بند بلند شد. پاسدار فاطمه جباری که در بین ما به فاطمه عره معروف بود، با غربتی بازی جیغ می زد. کتاب روی دستمان به پرواز در آمد و از روی تخت طبقه سوم پریدیم وسط اتاق و همگی دوان دوان به سمت دفتر بند رفتیم. فاطمه جباری و یک پاسدار دیگر از آنطرف مژگان را به سمت دفتر می کشید و ما از این طرف او را گرفته بودیم و به سمت داخل بند می کشیدیم. ما بکش، آنها بکش. بیچاره مژگان عین گوشت قربانی به اینطرف و آنطرف کشیده می شد...
پاسدار جباری داد می زد: منافقای آمریکایی، برادرهای ما در جبهه دارند از بی دارویی شهید می شند و شماها اینجا دارو می خواهید؟
مژگان هم با فریاد جواب می داد: شماها کیک رو خوردید و کلتش را بستید اونوقت به ما می گید آمریکایی؟ (اشاره او به داستان کیک و کلت و ماجرای ایران گیت و مک فارلین بود.) در این لحظه فاطمه عره هوار کشید: مجتبی بدادم برس، از دست این منافقا نجاتم بده
لحظاتی بعد مجتبی حلوایی یکی از دژخیمان اوین و گروه ضربتش وسط بند بودند در حالی که شلاقش را کف دستش می زد و آماده برای یورش می شد کرکری می خواند: پدرسوخته های منافق، حالا دیگه به خواهران ما حمله و توهین می کنید؟ با این جمله دستور حمله داده شد و تا توانستند همگی ما را زدند... وقتی به جمع زندانیان حمله می کردند کمتر ضربه می خوردیم تا این که یک زندانی را به تنهایی گیر می انداختند، به تجربه دریافته بودیم که به این شکل فشار روی جمع تقسیم و خرد می شود.
بدنبال حمله و هجومهای بعدی و مقاومت زندانیان، تعداد زیادی از بچه ها از جمله سوسن، فریبا، مژگان، فرح، اعظم، ناهید، اشرف و ... بمنظور تنبیه بیشتر به بندهای انفرادی زندان گوهردشت منتقل شدند. 


تابستان 67 - داستان یاسها و داس ها و بسا ناگفته ها - قتل عام گلها
... بسرعت به بند برگشتم. پاسدار رحیمی (مسئول بند زنان در آن ایام) پاسدار مقنعه به سر دیگری را همراهم فرستاد.
به سمت اتاقم که در آخر بند بود رفتم و بچه ها که فهمیده بودند در شرف خروج از زندان هستم، در یک چشم به هم زدن توی اتاقمان جمع شدند. برای این که پاسدار همراه نتواند وارد اتاق شود، مژگان سربی جلوی در ایستاد و مانع ورود او به اتاق می شد. بچه ها به بهانه کمک، در گوشم پیغام می دادند و سلام می رساندند. می لرزیدم و اشک می ریختم و می بوسیدمشان. مهین قریشی، فرحناز ظرفچی، منصوره مصلحی، زهرا فلاحتی زارع و ... پاسدار مونث همچنان هل می داد و داد می زد که زودباش بیا بیرون. مژگان هم به عقب می زدش و می گفت: مگه نمیبینی داره لباس عوض می کنه، به تو می گم وایسا بیرون. زن پاسدار با بلاهت خاصی جواب داد: چطور این همه آدم محرم هستند و من نامحرم؟ مژگان با قیافه با نمک و چشم و ابروی قشنگش نگاه عاقل اندر سفیهی به پاسدار کرد و گفت:‌تازه فهمیدی که تو نامحرمی؟ به تو گفتم وایسا بیرون و شلوغ نکن همه اتاق زدند زیر خنده. در حالت اشک هم نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم، آخه مژگان از بچه های جسور دستگیری 30خرداد 60 بود و شخصیتش همین بود...

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۵ آذر ۱۶, سه‌شنبه

مجاهد شهید الله مراد پرده چغانه


مشخصات مجاهد شهید الله مراد پرده چغانه
محل تولد: قصر شیرین
سن: 40
محل شهادت: ایلام
زمان شهادت: 1379

زلال مثل آب، مصمم همچون فولاد 
نگاهي به زندگينامه مجاهد شهيد الله مراد پرده چغانه
«من خانواده‌يي به جز برادر مسعود و خواهر مريم ندارم. هركس مبارزه كند به من نزديكتر است».
مجاهد شهيد الله مراد پرده چغانه در سال1339در كرمانشاه چشم به جهان گشود. الله‌مراد تحصيلات خود را تا كلاس پنجم دبستان طي كرد و به علت شرايط اجتماعي نتوانست به تحصيلات خود ادامه دهد. او به شغل آزاد روي آورد. 
اوجگيري انقلاب ضد سلطنتي او را با اوضاع و احوال سياسي آشنا كرد و از همان آغاز با شناخت دوري كه از مجاهدين پيداكرد به هواداري از آنان پرداخت. الله مراد درباره اين دوران نوشته است:‌ «در همان اوائل پيروزي انقلاب بود كه ديدم پاسداران يك كتابخانه متعلق به هواداران سازمان را به آتش كشيدند. بعد تظاهراتي شد كه من هم در آن شركت كردم. بعد از آن نوارهاي سخنراني برادر مسعود به دستم رسيد و من بعد از شنيدن آنها بود كه ديگر هوادار سازمان شدم». 
الله مراد در قصرشيرين به كار جوشكاري مي‌پردازد تا اين كه پس از شعله‌ور شدن جنگ ضدميهني خميني ،در همان اوايل جنگ  به اسارت نيروهاي عراقي درمي آيد و به يكي از اردوگاههاي اسيران جنگي  منتقل مي‌شود. او در اردوگاه اين فرصت را به دست مي‌آورد تا از طريق خواندن نشريه مجاهد و مشاهده برنامه‌هاي سيماي مقاومت شناخت خود را از مجاهدين بيشتر كند . الله مراد در سال68 به طور حرفه‌يي به ارتش آزاديبخش مي‌پيوندد. يكي از همرزمانش كه در تمام مدت اسارت با او  بوده درباره تصميم قاطع او براي پيوستن نوشته است:‌ «همان زمان كه تصميم به پيوستن به ارتش آزاديبخش را گرفت نامه‌يي هم از خانواده‌اش به دستش رسيد. وقتي آن را ديد گفت من خانواده‌يي به جز برادر مسعود و خواهر مريم ندارم. هركس مبارزه كند به من نزديكتر است». 
ورود به ارتش آزاديبخش الله مراد را در دنيايي قرار‌داد كه سالهاي متمادي دل در گرو عشقش نهاده بود. او كه از اعماق يك جامعه فقر زده و محروم برخاسته بود در ارتش آزاديبخش در كنار آموزشهاي نظامي خود به تحصيل ادامه ميدهد. اما آن چه كه از همان روز نخست پيوستن الله مراد به جمع رزمندگان آزادي جلب توجه مي‌كرد عزم راسخ او در مبارزه‌يي بود كه با اشتياق انتخاب كرده بود. اما آن چه به صورت كيفي در شكل‌گيري شخصيت انقلابي و مصمم او مؤثر بود ورودش به دنياي انقلاب مريم رهايي بود.‌
«روزهاي اول من با انقلاب خواهر مريم تفاهمي نداشتم. سعي مي كردم از آن فرار كنم. اما بعد به جايي رسيدم كه الان احساس مي كنم بدون اين انقلاب ادامه زندگي برايم معنايي ندارد. در واقع اكنون من فقط با آرمان خواهر مريم زنده هستم. هر وقت به مشكلي برمي خورم از اين سلاح پرقدرت استفاده مي كنم.» 
در گزارش ديگري از يكي از همرزمانش آمده است: «هر كجا كه كار سختي در پيش بود الله‌مراد را مي‌ديدي كه شانه زير بار مسئوليت مي‌دهد. اولين كسي بود كه مي‌پرسيد:«چكار مي‌توانم بكنم» الله مراد قهرمان سرانجام در روز  5شهريور ماه79 پس از يك نبرد قهرمانانه با دشمن ضد بشري به شهادت رسيد و با خون خود بر حقانيت انقلابي گواهي داد كه قادر است كوه را از جا بكند و همهٌ ناممكنها را ممكن گرداند. يكي از همرزمانش كه پس از شهادت او بالاي سرش رفته و پيكر غرقه به خون او را به پشت جبهه منتقل كرده  نوشته است:‌ «وقتي براي انتقال پيكر شهيدان به جايي رفتيم كه آنها به شهادت رسيده بودند به دليل علاقه‌يي كه به الله‌مردا داشتم اول به سراغ او رفتم. از چند جا مجروح شده و معلوم بود خون زيادي از او رفته است. بعد هم به خاطر اين كه دست رژيم نيفتد نارنجک كشيده بود. به او كه نگاه كردم بغضم گرفت. صورتش در آرامش مطلق بود. به قمقمه و فانوسقهٌ تكه پاره‌شده‌اش نگاه كردم. با اين كه داشتم با چشمهاي خودم مي‌ديدم باور نمي‌شد و يا دلم نمي‌خواست باور كنم كه او را از دست داده‌ايم. هنوز هم باورم نمي‌شود. چگونه مي‌شود باور كرد؟ نه، الله‌مراد نمرده است. او هميشه زنده است و همچنان سرزنده و شاداب در هر نبردي با ما حضور خواهد داشت.»

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

زندگينامهٌ رزمندهٌ انقلابي ارتش آزاديبخش مجيد غيورانه از تبریز قهرمان




مشخصات رزمنده انقلابی  شهید مجید غیورانه
محل تولد: تبریز
تحصيل: دیپلم
سن: 36
محل شهادت: شورشیرین
زمان شهادت: 1379

زندگينامهٌ رزمندهٌ انقلابي ارتش آزاديبخش مجيد غيورانه   تنها راه سرنگوني خميني همانا سپردن قلبها به مسعود است  ميهنم! بر درختان تو پرندگاني خانه دارند كه بالهايشان ابريشم نوازش خونين‌ترين غروبهاست و تو بايستي در ابديتي سبز بر درختان و پرندگان و آسمان و زمينت فخر كني.  مجيد غيورانه، رزم‌آور انقلابي ارتش آزاديبخش، در شامگاه چهارشنبه 25خرداد پس از 10ساعت نبرد قهرمانانه با مزدوران رژيم به‌شهادت رسيد و با وفا به پيمان 12ساله‌اش به كاروان پرافتخار شهيدان آزادي ميهن پيوست. مجيد در سال1343 در تبريز متولد شد و تحصيلات خود را در همان شهر ادامه داد. او به‌علت وضعيت فرهنگي خانواده خيلي زود با دنياي سياست و مبارزه آشنا شد و از همان آغاز نوجواني هوادار يكي از گروههاي ماركسيستي شد. اوجگيري انقلاب ضدسلطنتي باعث شد كه مجيد 14سالهٌ آن روزها در تظاهرات و اعتراضات مردمي عليه رژيم شاه فعالانه شركت كند. در روزهاي قيام بهمن ماه57، او در تصرف پادگان شاهپور شركت داشت. بعد از پيروزي قيام 22بهمن مجيد بلافاصله به تبريز بازگشت و فعاليتهايش را در مدرسه ادامه داد. فعاليتهايي كه باعث شد بارها مورد ضرب و شتم عناصر مرتجع قرار گيرد. در ارديبهشت سال65 در جستجوي راهي براي ادامهٌ مبارزه‌به‌ناچار به سربازي رفت. خود او دربارهٌ اين دوره از زندگيش نوشته است: «بعد از سه ماه به منطقهٌ سرپل‌ذهاب منتقل شدم. آن‌جا منطقهٌ نسبتاً آرامي بود. با انتقال به قسمت مخابرات گردان توانستم فرصتي به‌دست بياورم و شبها به راديو مجاهد گوش بدهم. در ماههاي بعد اخبار عمليات ارتش آزاديبخش از طريق سربازان ديگر هم به گوش ما رسيد و فهميديم كه رژيم تا چه حد پوسيده و ضربه‌پذير است. با هر خبر كينه‌يي كه سالها در سينه‌ام دفن شده بود، فوران مي‌كرد. من حملهٌ بسيجيان ضدخلقي به ميليشياهاي 14ـ15ساله را ديده بودم و مي‌دانستم با آنان چگونه رفتار مي‌كنند همه اش در فكر اين بودم چه بايد بكنم و رسالت من چيست؟» بالاخره در مردادماه بود كه مزدوران رژيم گفتند مجاهدين به كرند و اسلام‌آباد حمله كرده‌اند. در يك لحظه تصميم خودم را گرفتم. جيپ گردان را برداشتم و خود را به كرند رساندم و در همان‌جا به رزمندگان ارتش آزادي پيوستم. آري، بالاخره به آرزوي ديرينهٌ خودم كه همانا رويارويي با رژيم خميني بود رسيدم و چه خوب شد كه اين آرزو در يك ارتش سازمان‌يافته تحقق يافت». پس از اين تصميم انقلابي مجيد به دنيايي نوين كه در آرزوهاي خود جستجو مي‌كرد راه مي‌يابد. جوهرهٌ انقلابي باعث مي‌شود كه به‌سرعت جذب مناسبات انقلابي ارتش شده و به‌عنوان رزمنده‌يي جان‌بركف در تمام مأموريتهايش انجام وظيفه كند. او در بيشتر مأموريتهايي كه به عهده مي‌گرفت جلودار ستون بود و به عنوان چشم ستون با دقت، احساس مسئوليت و هشياري زيادي مسئوليت خود را انجام مي‌داد.  رزم‌آور دلاور ارتش رهايي با پايبندي به ارزشهاي انقلاب و مرزبنديهاي بين انقلاب و ارتجاع، دفاع از آنها را براي هر رزمنده مرزسرخ مي‌دانست. خود او در اين‌باره نوشته است: «با عزمي راسخ و با ايماني پولادين معتقد به خط سرخ، خط سرخي كه به‌مثابه دريايي خون بين خلق و ضدخلق، و بين ارتش آزاديبخش و رژيم ضدبشر است من با تك‌تك سلولهايم از اين خط سرخ دفاع خواهم كرد… حفظ و حراست از اين خط شاخص شرف و ناموس من محسوب خواهد شد». مجيد با تأكيد بر اصل انقلابي انتقاد و انتقاد از خود، به‌آن  به‌عنوان«ارزشي بسيار والا» ارج مي‌گذارد و مي‌نويسد كه با به‌كارگيري اين سلاح است كه مي توان به ضدارزشهاي استثماري شوريد و بر آنها فايق آمد. مجيد از صميم دل معتقد بود كه هر رزمندهٌ ارتش بايستي دامنهٌ نبرد با خميني را در كار و مناسبات جمعي گسترش دهد و قبل از هر چيز پاسخگوي تعهدات خود در قبال سرنگوني رژيم باشد. به همين دليل يكبار پس از يك نشست جمعي پس از يك گفتگوي رو‌دررو با مريم رهايي نوشت: «من يك آرزو بيشتر نداشتم و آن اين بود كه روزي بتوانم تعهدنامه‌ام را در دستهاي خواهر مريم بگذارم. و از ديشب كه به اين آرزويم رسيده‌ام در پوست خود نمي‌گنجم. درواقع بعد از تعهددادن به خواهر مريم بود كه توانستم در برابر برادر مسعود نيز حاضر شوم و مثل همهٌ مجاهدين و رزمندگان ارتش "حاضر" بگويم». او هم‌چنين در نامه‌اش به خواهر مريم نوشته است: «تعهد مي‌دهم تا پاي جان… دست ساير همرزمان و مجاهدان را بگيرم و پا در ركاب شما گذاشته و از انقلاب نجات‌بخش و انساني شما دفاع كنم». مجيد هنرمندي متواضع بود و از وي نقاشيها و طرحهاي ارزنده‌يي به‌جا مانده است. به‌ويژه بايد به بسياري از طراحيهاي او در اجرا و برگزاري مراسم ويژهٌ ارتش آزاديبخش اشاره كرد. او با همرزمان مجاهدش در اوج يگانگي بود. يكي ازمسئولانش در اين‌باره مي‌گويد:‌ «مجيد همواره خود را مديون سازمان و انقلاب دروني مجاهدين مي‌دانست و اين را در عمل و در همهٌ مسئوليتهاي رزمي و نظامي و استقراري و اداري كه به‌عهده داشت، اثبات مي‌كرد». وي اضافه مي‌كند:‌ «عزم جزم و سلامت انقلابي او در مناسبات با همرزمان و فرماندهانش بارز بود به‌نحوي‌كه همواره اعتماد و احترام مسئولانش را نسبت به خودش برمي‌انگيخت آن‌چنان‌كه در سپردن مسئوليتهاي مختلف به او لحظه‌يي درنگ نمي‌كرديم». مجيد رزم‌آوري پرشور بود كه با عشقي بيكران به مجاهدين و رهبري آن مبارزهٌ انقلابي خود را ادامه مي داد. در يكي از گزارشهاي خود نوشته است: «براي من مبارزه در دل سازمان مجاهدين خيلي پرافتخار است. من بچه‌هاي مجاهد را از برادران تني خودم بيشتر دوست دارم و اصلاً اين احساس را ندارم كه آنها مجاهد هستند و من داراي ايدئولوژي ديگري هستم. احساس وحدت شگفت‌انگيزي با اين ارتش مقتدر، با اين خواهران شير و كوهمردان دلاور دارم». رزمندهٌ دلاور ارتش آزاديبخش مجيد غيورانه در تمام سالهاي مبارزهٌ خود در ارتش آزاديبخش به امر سرنگوني به عنوان يك مسألهٌ جدي و ضروري مي‌نگريست. او در نامهٌ ديگري كه مبين عشق سرشار او به فرمانده كل ارتش آزاديبخش و متقابلاً كينه‌اش نسبت به رژيم آخوندي است، نوشته است: «نياز مبرم سرنگوني اين است كه قلبها را بايد به صاحب اصليش سپرد. تنها راه سرنگوني خميني همانا سپردن قلبها به مسعود است. همان كسي كه مي گفت بايد با عشق به جنگ خميني برويم. حالا من با كينهٌ شخصي به جنگ نخواهم رفت. چون مي‌دانم كه ابعاد آن خيلي محدود است بلكه با عشق به رهبري و با عشق جايگزين شدن جامعهٌ دموكراتيك به جاي جامعهٌ خميني‌زده و حكومت ارتجاعي او به جنگ خواهم رفت». با چنين انگيزهٌ والايي است كه مجيد مبارزه با خميني را محدود به ميدان درگيري مسلحانه نمي يابد. سرانجام شيرآهنكوه دلاور ارتش‌آزاديخش در مأموريتي كه خود داوطلبش بود همراه با فرماندهش صالح به مصاف با دشمن ضدبشري شتافت و در يك درگيري نابرابر با مزدوران پليد قهرمانانه به نبرد برخاست و درحالي‌كه تا آخرين گلوله جنگيده بود، با عمليات مقدس انتحاري جاودانه شد. یاد وراهش گرامی باد.

با ما در كانال تلگرام #پيشتازان راه #آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید اعظم السادات نسبی


مشخصات مجاهد شهید اعظم السادات نسبی
تاریخ تولد: 1339
محل تولد: کرمانشاه
سن: 29
تحصیلات: دانشجو
تاریخ شهادت: 1367
محل شهادت: تهران

سخن از نوري است در دلِ شب. بشارت و نويدي كه به شوق آن، خونها بر اين خاكِ تشنه روان ميشود. سخن از آزاديست. گوهري بي همتا كه براي دست يافتن به آن دامان محبت را بايد به خون رنگين كرد.
سخن از انسانهايي‌ست بي‌باك و جسور كه بر تيرگي تاختند و سرفراز و پاك از پيكرهاي خويش آونگ‌هايي ساختند بر بر فراز چوبه‌هاي دار! سخن از آناني‌ست كه عاشق و بيقرار، از جان گذشتند و خون خويش را بر پاي درخت آزادي فِشاندند. 
مجاهد شهيد اعظم‌السادات نسبي يكي از سي هزار مجاهدان سرفرازي بود كه در قتل‌عام خونين سال 1367 چوبة اعدام را بوسيد و فاتحانه بر سر دار شد. اعظم در بهمن‌ سال 1339 در كرمانشاه در خانواده‌يي متوسط به دنيا آمد. دوران تحصيل خود را با بهترين نمرات سپري كرد و هميشه جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه بود. انقلاب ضدسلطنتي همزمان با فارغ‌التحصيل‌شدن اعظم از دبيرستان بود. در سال 58 با شركت در كنكور سراسري، در رشتة مهندسي دامپروري به دانشگاه ايلام راه يافت. او با قرارگرفتن در فضاي پرجوش و خروش دانشگاه بعد از خروشِ انقلاب 57 ، مسير جديدي پيش چشمانش گشوده شد. اعظم‌ از طريق انجمن دانشجويان مسلمان در دانشكده و با خواندن كتابها و نشريات، با آرمانهاي سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا گرديد. شناخت مبارزه و شهادت بنيانگذاران و اعضاي مركزيت سازمان او را وارد دنياي جديدي كرد و سرآغازي براي فعاليتهاي سياسي اعظم شد.
اعظم در همة كارهاش فردي مسئول، منظم و مرتب، خيلي باحوصله و صبور بود. از كاري سرسري نمي‌گذشت و براي هر كاري انرژي مي‌گذاشت طوري كه هميشه احساس مي‌كردم كه به كار ارزش ديگه‌يي مي‌بخشه. با همه كس مي‌جوشيد و به ديگران كمك مي‌كرد.
پس از كودتاي فرهنگي كه به تعطيلي دانشگاه‌ها انجاميد، اعظم به كرمانشاه بازگشت و فعاليتهاي خود را در آنجا  ادامه داد. شهادت مجاهدين خلق رضا و مهدي مولايي در سال 60 كه عوامل جذب اعظم به راه و آرمان مجاهدين بودند تأثير به سزايي در او داشت و عزم او را در ادامة راه و ايمان به حقانيت سازمان چند برابر كرد.

خاطرات یکی از همرزمانش:
«اولين بار اعظم رو در سال 64 در زندان ديزل‌آباد كرمانشاه ديدم. او با مجاهد شهيد پروين اميري دستگير و خيلي شكنجه شده بود. هر دوشون پاهاشون آش و لاش بود. مدتي هم در انفرادي تحت فشار قرار گرفتند. اعظم خيلي لاغر و تكيده شده بود اما خيلي با روحيه بود.»

اعظم مي گويد: «با هر كابلي كه مي‌خوردم ايمانم به راهم بيشتر مي‌شد و عمق دجاليت اين رژيم برايم بيشتر روشن مي‌شد. موقعي كه من رو مي‌زدند يك لحظه چشم‌بند از روي چشم‌هام كنار رفت. ديدم شكنجه‌گرها دورم حلقه زده بودند. اوني كه با كابل من رو مي‌زد خيسِ عرق بود. ياد حرف اشرف شهيدان افتادم كه اينها چقدر ذليل و خوارند در مقابل راه ما و در مقابل راه تكامل.»

خاطرات یکی از همرزمانش:
«اعظم در سال 63 از زندان آزاد شد. بعد از آزادي سراپا شوق براي شروع جديد بود. از هر چه در توان داشت براي افشاي جنايات رژيم دريغ نمي‌كرد. ايمان به راهي كه انتخاب كرده بود در اين مدت چند برابر شده بود. براي وصل مجدد به سازمان آرام و قرار نداشت. بعد از مدت كوتاهي دوباره به سازمان وصل شد و فعاليتهاي خودش رو با تشكيل هستة مقاومت از سر گرفت. اما چند ماه بعد مجدداً دستگير شد.»

باز هم زندان و طعم تلخِ شلاق و شكنجه! اما اين رنج‌ها و مرارت‌ها ارادة اعظم را نه سست، كه هزار بار استوارتر و پولادين‌تر از پيش كرد.

خاطرات همرزمانش:
«اول براش حكم اعدام صادر كردند ولي بعد از مدتي به 20 سال زندان كاهش يافت. البته علت كاهش حكم برمي‌گشت به تضادهاي باندهاي رژيم در كرمانشاه. بويژه در زندان بين حاكمان ضدشرع از يك‌سو و به اصطلاح دادگاه انقلاب از سوي ديگه. اين تضادها در حكم‌هاي زندانيان ديزل‌آباد در اون موقع تأثير داشت. 
سال 66 مجدداً اعظم رو در زندان ديدم. از انقلاب ايدئولوژيك دروني سازمان خبردار شده بود. مرتب در مورد اين موضوع سوال مي‌كرد و مي‌خواست بيشتر بدونه. بعد از مدتي از زندان ديزل‌آباد به گوهردشت كرج منتقل شديم. پاسداران روي اعظم خيلي حساس بودند و مي‌گفتند از كسانيه كه به بقيه انگيزه مي‌ده. وقتي يكبار به شرايط زندان اعتراض كرديم ما رو براي بازجويي و تهديد به انفرادي بردند. سلول اعظم كنار من بود. در سلول با هم تماس مي‌گرفتيم و او خبرهاي زندانيان طبقة بالا رو به من مي‌داد. اعظم خيلي شيفتة برادر مسعود و خواهرمريم بود. وقتي از خواهر مريم مي‌شنيد خيلي تحت تاثير قرار ميگرفت و آرزوي ديدن او رو داشت. آرزويي كه البته محقق نشد…
سال 67 وقتي او رو براي بازجويي بردند بهش گفتند : «ديگه آخرخطه! تو سردستة اينها بودي و ديگه كارت تمومه و مي‌خوايم از شرتون خلاص بشيم. تو بايد همون سال 64 اعدام ميشدي؛ پس وصيت نامه‌ات رو بنويس.»
در آخرين ملاقات او با خانواده‌‌اش بعد از  خوردن جام‌زهر و پذيرش آتش‌بس توسط خميني، اعظم با روحية بسيار بالا، به اونها گفته بود كه اين نشونة شكست بزرگي براي رژيم خمينيه و خيلي شاد و خوشحال بود.»

فردا به نام آنهاست! آنها كه با عشق به آزادي، بذلِ جان خويش را پذيرا شدند. آنها كه روح عاصيشان به شعلة عشق مي‌سوخت و بر همة پيش داوريهاي زمان پيروز شدند؛ آنها كه آواز خواندند و رقصان، بر سر دار شدند؛ سبكبار بر چوبههاي تيرباران بوسه زدند، بي آنكه بهراسند كه مبادا چيزي را از دست بدهند و اين چنين آهنگ فرداهاي روشن كردند و خود جاويد شدند!

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ آذر ۱۳, شنبه

مجاهد شهید صادق محمد نژاد


 مشخصات  مجاهد شهید صادق محمد نژاد
محل تولد: ماكو
 تحصيل: دانشجو
سن: 22
محل شهادت: ارومیه
زمان شهادت: 1367

در صورتیکه از#مجاهد #شهید صادق محمدنژاد #عکسی در اختیار دارید دریغ نکنید مانیازمند هستیم وبرای ثبت در سینه #تاریخ می خواهیم باشد که دینی کوچک را به این #قهرمانان ادا کنیم.

با ما در كانال تلگرام #پيشتازان راه #آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ آذر ۱, دوشنبه

مجاهد شهید مرتضی محمدی فراز


مشخصات مجاهد شهید مرتضی محمدی فراز
تاریخ تولد: 1337
محل تولد: همدان
سن: 30
تحصیلات: دانشجوی الکترونیک
تاریخ شهادت: 1367
محل شهادت: کرمانشاه

مرتضی محمدی فراز در سال 58 با سازمان آشنا شد و در تیمهای معلمان هوادار مجاهدین فعالیت داشت. در مهرماه 60 دستگیر شد و تا بهمن ماه 60 در زندان بود. بلافاصله پس از خروج از زندان، به منطقه از اعزام شد و در آنجا مسئولیتهای مختلفی را به عهده گرفت. 
مرتضی به مدت یک سال به تشکیلات جنوب کردستان وصل بود و سپس به منطقه نظامی مهاباد منتقل شد. مدتی نیز در فرستنده رادیو صدای مجاهد مسئولیت داشت. با تشکیل گردانهای رزمی ارتش آزادیبخش به این یکانها منتقل شد.
در چندین رشته عملیات ارتش آزادیبخش شرکت داشت و دلاورانه با مزدوران دشمن جنگید. سرانجام قدم به میدان نبرد در عملیات فروغ جاویدان گذاشت. عرصه ای که او و دیگر یاران مجاهدش با رزم حماسی و شهادت قهرمانانه خود، پرشکوهترین تابلوی فدا و صداقت نسل مجاهد خلق را تسریم کردند.
مرتضی در عملیات کبیر فروغ جاویدان جانانه جنگید و در نبردی نابرابر جان باخت و خون خود را فدیه رهایی خلق اسیرش نمود.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ آبان ۲۵, سه‌شنبه

۱۳۹۵ آبان ۲۴, دوشنبه

مجاهد شهید کاظم کلانتری


مشخصات مجاهد شهید کاظم کلانتری
تاریخ تولد: 1346
محل تولد: خرم دره – زنجان
سن: 21
تحصیلات متوسطه
تاریخ شهات: 1367
محل شهادت: کرمانشاه

کاظم کلانتری میلیشیای فعال دانش آموزی در شهر خرم دره بود. در دوران مقاومت انقلابی مسلحانه برای وصل مجدد به سازمان به خدمت سربازی رفت و از این طریق قصد پیوستن به صفوف رزمندگان مجاهد را داشت. در اوایل سال 66 جبهه های جنگ خمینی را ترک کرد و به صفوف رزمندگان ارتش آزادیبخش پیوست. در چند رشته عملیات ارتش آزادیبخش شرکت کرد و در فروغ جاویدان، در نقطه اوج پاکبازی و مجاهدت خود به شهادت رسید.
«... بار خدایا، زنده ام دار، زندگی کردنی مجاهدگونه و بمیرانم، مردنی مجاهدگونه در عشق و دوستی مجاهدین و در دشمنی با دشمنان مجاهدین.
مسعود و مریم، وارثان خون من شما هستید و اگر من شایستگی آن را پیدا کردم تا در رکاب شما، در راه رسیدن به آرمان توحیدی جانم را فدیه کنم شما وارثان من هستید. می دانم که خون هیچ شهیدی اگر وارثش شمایان باشید ذره ای به هدر نمی رود و در رگهای انقلاب به جریان می افتد و سیل خون شهیدان بنیان خمینی و خمینی صفتان را در هم خواهد کوبید...
روزی که بازوان بلورین صبح دم برداشت تیغ و پرده شب را شکافت روزی که آفتاب بر هر دریچه تاخت روزی که گونه و لب یاران هم نبرد رنگ نشاط خنده گمگشته ها را یافت من نیز باز خواهم گشت
آن زمان سوی ترانه ها و غزلها و بوسه ها
سوی بهاران دل انگیز گل فشان
سوی تو، میهنم.
سلام من را به مسعود و مریم برسانیدو بگویید که آرزوی دیدار شما را داشت.
چه زیباست روز پیروزی سازمان مجاهدین خلق ایران...».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ آبان ۱۹, چهارشنبه

در تابستان 67، تابلوى عجيبى رسم مى شد يك سو نهايت شقاوت و جنايت و سوي ديگر نهايت انسانيت و استقامت!


 مشخصات  مجاهد شهید رسول افشار شندی

محل تولد: ارومیه

تحصيل: دیپلم

سن: 27

محل شهادت: ارومیه

زمان شهادت: 1367


در تابستان 67، تابلوى عجيبى رسم مى شد
يك سو نهايت شقاوت و جنايت و سوي ديگر نهايت انسانيت و استقامت!
راستى كه تاريخ ايران آن را فراموش نخواهد كرد
حماسه اى كه زنده است..
در صورتیکه عکس ویا نشانی از مزار این شهید قهرمان دارید، برای ما  ارسال کنید باشد تا دینی کوچک به این قهرمانان که همه چیز خود را برای آزادی فدا کردندرا ادا کنیم . #iran 
با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

زاده# ارومیه عاشقی شرزه مجاهد #شهید رجب اختیار دوست


مشخصات مجاهد شهید رجب اختیاردوست
محل تولد: سلماس
تحصيل: دیپلم
سن: 30
محل شهادت: ارومیه
زمان شهادت: 1367

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند،رفتندوشهرندانست کیستندفریادشان تموج شط حیات بودچون آذرخش درسخن خویش زیستند
در صورتیکه عکس ویا نشانی از مزار این شهید قهرمان دارید، برای ما  ارسال کنید باشد تا دینی کوچک به این قهرمانان که همه چیز خود را برای آزادی فدا کردندرا ادا کنیم .

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ آبان ۱۲, چهارشنبه

مجاهد شهید شمس الدین حمزه علیپور


مشخصات مجاهد شهید شمس الدین حمزه علیپور
تاریخ تولد: 1322
محل تولد: زنجان
سن: 45
تحصیلات: ابتدایی
تاریخ شهادت: 1367
محل شهادت: کرمانشاه

شمس الدین حمزه علیپور سال 58 در ارتباط با مجاهدین قرار گرفت. عاشقانه و پرانگیزه، تمام امکاناتش را در اختیار سازمان گذاشت. مغازه اش تمام وقت در اختیار مجاهدین بود. با استفاده از دو دستگاه چاپی که او در اختیار بخش تبلیغات و انتشارات سازمان گذاشته بود، بخشی از نشریه مجاهد به چاپ رسید.
پس از 30خرداد، با بخش پشتیبانی عملیات در ارتباط بود. عمده ترین فعالیتش، تهیه سلاح، خانه، ماشین و امکانات استقراری و تدارکاتی برای تیمهای عملیاتی بود.
با توجه به موقعیت سنی و نیز وضعیت اجتماعیش، به خوبی توانست در آن شرایط سخت، از عهده انجام مسئولیتهایش بربیاید.
در سال 64، همزمان با انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، به کمک همرزمان مجاهدش از کشور خارج شد و خود را به منطقه مرزی رساند. دوره پربار دیگری در زندگی این مجاهد خستگی ناپٰذیر آغاز شد.
در نبرد چلچراغ، راننده یدک کش تانک بود. بلافاصله پس از شکستن خط، همراه با یکان نفوذ به سوی عمق مواضع دشمن حرکت کرد و تا مرکز لشکر به پیش رفت. در عملیات فروغ جاویدان، مجاهد شهید شمس الدین حمزه علیپور این مجاهد پاکباز پیمان خود با خدا و خلق را با خون امضا کرد و در میدان نبردی حماسی و خونین با دشمن خدا و خلق، به جاودانه فروغهای آزادی پیوست.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید حجت عظیمی


مشخصات مجاهد شهید حجت عظیمی
محل تولد: كرمانشاه
شغل: شغل آزاد
سن: 30
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید امیراردلان حیدری


مشخصات مجاهد شهید امیراردلان حیدری
تاریخ تولد: 1347
محل تولد: همدان
سن: 20
تحصیلات: متوسطه
تاریخ شهادت:‌ 1367
محل شهادت: کرمانشاه

امیراردلان حیدری در سال 58 با مجاهدین آشنا شد. در بخش دانش آموزی در فعالیتهای سیاسی و تبلیغی شرکت داشت. در خرداد 60 تا خرداد 64 در یک هسته مقاومت به فعالیت مشغول بود. سال 64 به منطقه رفت. پس از تشکیل ارتش آزادیبخش در گردانهای رزمی سازماندهی شد. او همراه با یکان توپخانه در چندین عملیات شرکت کرد و سپس به گردان پیاده منتقل شد.
اردلان قهرمان در عملیات فروغ جاویدان در یک نبرد قهرمانانه شرکت کرد و پس از به هلاکت رساندن انبوهی از مزدوران دشمن، با سرفرازی تمام به شهادت رسید.
«... من امیر اردلان حیدری متولد سال 1347 صادره از همدان فرزند امان الله می باشم. با اعتقاد به ایدئولوژی توحیدی و انقلابی مجاهدین خلق ایران قدم در این راه نهاده ام. با توجه به عنصر آگاهی، آزادی و اختیار در این مقطع تاریخی با ایمان به سرنگونی رژیم ضدبشری یقین دارم که تنها و تنها مجاهدین خلق ایران، به رهبری مسعود و مریم، است که می توانند با یاری خلق در زنجیر، صلح، آزادی و عدالت اجتماعی و رهایی انسان را که از ایدئولوژی توحیدی نشات گرفته است برقرار سازند». وصيت نامه ـ 5دي 64

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ آبان ۴, سه‌شنبه

مجاهد شهید حسین کریمی ایواز


مشخصات مجاهد شهید حسین کریمی ایواز
محل تولد: همدان
سن: 24
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: 1367

به یاد مجاهد شهید حسین کریمی ایواز
حسین کریمی‌ایواز، در تظاهرات و اعتراضات ضدسلطنتی شرکت داشت. پس از انقلاب، با سازمان مجاهدین آشنا شد و از سال59 فعالیت خود را آغاز کرد. 
کار تبلیغی مثل شعارنویسی و توزیع نشریه اولین فعالیت او بود. پس از شروع مقاومت مسلحانه، وارد تیمهای عملیاتی شد و در دو عملیات علیه عوامل و مراکز سرکوب رژیم شرکت داشت. در سال61 دستگیر شد و به زندان افتاد. چهار سال بعد یعنی در سال65 از زندان خلاصی یافت. در سال66 همراه با دو نفر از همرزمانش، هستهٌ مقاومتی را تشکیل داد. آنها برنامه‌های صدای مجاهد را ضبط، پیاده، تکثیر کرده و در میان مردم توزیع می‌نمودند. در پی تلاشهایش برای وصل به مجاهدین و پیوستن به صفوف رزمندگان ارتش آزادیبخش در مهرماه سال66 خود را به قرارگاههای ارتش آزادیبخش رساند. پس از گذراندن دوره‌های مختلف آموزشی، وارد یکانهای رزمی شد. در عملیات آفتاب جانانه جنگید و طی همین عملیات از ناحیهٌ پای راست مجروح شد. پس از بهبودی، خود را برای شرکت در نبردی بزرگتر آماده کرد و این نبرد، فروغ جاویدان بود که او، با شوقی بسیار به میدانش شتافت و پس از پشت سر گذاشتن چند روز نبردهای سنگین و خونین، طی یکی از این درگیریها، قهرمانانه به‌شهادت رسید. تاریخ تولد: 1343 محل تولد: همدان تحصیلات: راهنمایی سابقهٌ مبارزاتی: 10سال زندانی سیاسی: 4سال حسین کریمی‌ایواز، در تظاهرات و اعتراضات ضدسلطنتی شرکت داشت. پس از انقلاب، با سازمان مجاهدین آشنا شد و از سال59 فعالیت خود را آغاز کرد. کار تبلیغی مثل شعارنویسی و توزیع نشریه اولین فعالیت او بود. پس از شروع مقاومت مسلحانه، وارد تیمهای عملیاتی شد و در دو عملیات علیه عوامل و مراکز سرکوب رژیم شرکت داشت. در سال61 دستگیر شد و به زندان افتاد. چهار سال بعد یعنی در سال65 از زندان خلاصی یافت. در سال66 همراه با دو نفر از همرزمانش، هستهٌ مقاومتی را تشکیل داد. آنها برنامه‌های صدای مجاهد را ضبط، پیاده، تکثیر کرده و در میان مردم توزیع می‌نمودند. در پی تلاشهایش برای وصل به مجاهدین و پیوستن به صفوف رزمندگان ارتش آزادیبخش در مهرماه سال66 خود را به قرارگاههای ارتش آزادیبخش رساند. پس از گذراندن دوره‌های مختلف آموزشی، وارد یکانهای رزمی شد. در عملیات آفتاب جانانه جنگید و طی همین عملیات از ناحیهٌ پای راست مجروح شد. پس از بهبودی، خود را برای شرکت در نبردی بزرگتر آماده کرد و این نبرد، فروغ جاویدان بود که او، با شوقی بسیار به میدانش شتافت و پس از پشت سر گذاشتن چند روز نبردهای سنگین و خونین، طی یکی از این درگیریها، قهرمانانه به‌شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ مهر ۲۹, پنجشنبه

مجاهد شهید سیف الله قیطانی


مشخصات مجاهد شهید سیف الله قیطانی
تاریخ تولد: 1337
محل تولد: همدان
سن: 30
تاریخ شهادت: 1367
محل شهادت: کرمانشاه

سیف الله قیطانی در دوران انقلاب با مجاهدین آشنا شد و بعد از پیروزی انقلاب فعالیتهای مستقیم خود را با سازمان آغاز کرد. در ستاد مرکزی سازمان در تهران، در قسمت فنی و تاسیسات کار می کرد. بعد از 30خرداد مسئول پشتیبانی و حمل مهمات از قسمت نظامی بخش محلات سازمان بود و تا آبان 60 به این مسئولیت اشتغال داشت. به دلیل برخورداری از تخصص و مهارتهای فنی، مسئولیت ساخت و تهیه بی سیمهای مخصوص شنود دشمن را بر عهده گرفت و در ساختن بمبهای ضربه ای قدیر نیز نقش داشت.
تابستان 61 به منطقه اعزام شد و از آن پس، در بخشهای مختلف تشکیلات سازمان، مسئولیتهای متعددی به عهده گرفت. پس از تاسیس ارتش آزادیبخش ملی، در کارهای فنی و تاسیسات در مرحله برپایی قرارگاهها فعالیتی چشمگیر داشت. در مراحل بعد در تیپهای رزمی ارتش آزادیبخش سازماندهی گردید. مجاهد خلق سیف الله قیطانی در ادامه نبرد بی امانش با دشمنان خدا و خلق در عملیات فروغ جاویدان شرکت کرد و در این حماسه میهنی و عقیدتی، به قله پاکبازی و فدا دست یافت. در صحنه های این نبرد تاریخی، قهرمانانه با نیروهای دشمن ضدمردمی جنگید و سرفرازانه به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ مهر ۲۶, دوشنبه

مجاهد شهید محمدتقی دستجردی


مشخصات مجاهد شهید محمدتقی دستجردی
تاریخ تولد: 1344
محل تولد: همدان
سن: 23
تاریخ شهادت:‌ 1367
محل شهادت: کرمانشاه

محمدتقی دستجردی از فرزندان دلیر مردم همدان بود. آشنایی کمی با مسائل سیاسی داشت. اما برخی از دوستانش مجاهد بودند و گاهی نیز به رادیو مجاهد گوش می داد. تعریف می کرد که یکی از دوستانش که مجاهد بود، در زندانهای رژیم خمینی به شدت شکنجه شده بود.
شنیدن داستان مقاومت مجاهدین در زندانها بر روی او بسیار تاثیر گذاشته بود.
به شدت از جنگ ضدمیهنی خمینی ابراز انزجار می کرد. اما پاسداران در جاده قدیم کرج او را دستگیر کردند و به اجبار روانه جبهه های جنگ خمینی کردند.
اول آذر 66، در عملیات ارتش آزادیبخش در منطقه پیرانشهر، خود را تسلیم رزمندگان ارتش آزادیبخش کرد. با مطالعه کتابها و آثار مجاهدین و زندگی در کنار آنان بیش از پیش جذب مجاهدین شد و ماهیت جنایتکارانه رژیم را شناخت.
سپس پیوستن خود را به مجاهدین و ارتش آزادیبخش اعلام کرد.
او با شرکت در عملیات فروغ جاویدان، بر حقانیت انتخاب راهش پای فشرد و طی یکی از حماسه ها در اوج سرافرازی به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi