۱۳۹۷ مهر ۸, یکشنبه

مجاهد شهيد شهید علی بنازاده امیرخیزی


مشخصات مجاهد شهيد شهید علی بنازاده امیرخیزی
محل تولد: تبریز
 تحصيل: دیپلم
سن: 24
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

آغاز هر كاري مثل ساختن يك ساختمان، مثل پيمودن يك مسير طولاني، مثل بالا رفتن از يك كوه و رسيدن به قله، در ابتدا خيلي سخت به نظر مياد. انسان وقتي كمر به انجام كاري سخت و يا پيمودن مسيري طولاني ميبنده، در آغاز از انتهاي مسير خبر نداره و ته جاده رو نميبينه كه چه چيزي در انتظارشه و گاه همين عدم آگاهي، باعث بوجود اومدن دودليها ميشه بخصوص اگر اين مسير، مسير مبارزه و درافتادن با يك رژيم ديكتاتوري باشه.
اما هستند كساني كه به طولاني بودن مسير اهميتي نميدن و از ندونستن اينكه چه چيز در كمين اونهاست نميترسند. اونها تنها ايمان دارند كه بايد رفت، ايمان دارند كه بايد اين مسير رو تا به آخر پيمود و همة موانع رو پس زد و بر اونها غلبه كرد تا سرانجام به آزادي رسيد. 

آنان جان بودند و نبض و نفس 
قلبشان به خون سبز طبيعت نمي تپيد 
نبضشان به خون گلهاي سرخ مي تپيد 
فرزندان آفتاب و زمين! 

علي بنازاده اميرخيزي يكي از هزاران فرزند آفتاب و زمين بود. مجاهدي برخاسته از خطة تبريز با راه و رسم پايداران اميرخيز!

علي بنازاده اميرخيزي در سال 1336 در يك خانواده متوسط در تبريز متولد شد. دوران ابتدايي رو در تبريز گذروند و سپس به همراه خانواده اش به تهران اومد. علي از همون كودكي كينة عميقي به رژيم ديكتاتوري شاه داشت. يك لحظه آروم نمي گرفت و خودش در مدرسه با همياري همكلاسيهاش هستة كوچكي رو تشكيل داد و جا كه ميتونست عليه ساواك دست به اعتراض و افشاگري ميزد. به دنبال همين فعاليتها بود كه با سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و ديري نپاييد كه توسط نيروهاي ساواك شاه در سال 1355 دستگير و روانة زندان شد. 

در خانة ظلمت زده، روزنة نوري شديم 
تا كه ديباچة آغازي باشيم بر اين متن خاموش 
تا قدمي باشيم كه سرآغاز دويدن باشد، در دنيايي پر از اعجاز 
ما مانديم و روئيديم. 

علي به زندان افتاد اما او هيچگاه ديوار و حصاري رو دور وبرش حس نميكرد. خودش ميگفت اونقدر بايد زندگي رو عميق احساس كرد كه اين احساس از هر مانع و ديوار و حصاري عبور كنه و بگذره و اين باور او به آزادي بود.
سرانجام ايمان علي به بار نشست و روز زيباي آزادي فرا رسيد. روزي كه ديوارها فرو ريختند و زندانيان سياسي بدست مردم ايران آزاد شدند. علي هم جزو كساني بود كه در سال 1357 از زندانهاي شاه آزاد شدند.
ولي آيا اين پايان مسير براي او بود؟ آيا علي به باور حقيقي خودش رسيده بود؟ يا اينكه اين شروع فصل ديگري در زندگي مبارزاتي او بود؟

روز 22 بهمن 1357، توي خيابانهاي شهر ولوله يي به پا بود. همه يكپارچه شور و شوق بودند. آزادي به ميهن بازگشته بود و مردم دسته دسته در خيابونها با رقص و پايكوبي به پيشواز بهار آزادي رفتند. علي هم ميخواست خودش رو از تبريز به تهران برسونه. مادرش اولين كسي بود كه انقلاب بزرگ مردم رو به او تبريك گفت. او در حاليكه داشت از خونه خارج ميشد، با آرامش و وقار هميشگيش به مادر گفت: ”مادر زياد عجله نكن! زندان و شكنجه و اعدام ما از اين به بعد تازه شروع خواهد شد.“ و اين فهم عميق علي رو از ماهيت آخوندهاي مرتجع و دشمن آزادي رو  نشون ميداد.  
وقتي علي همراه ديگر ياران مجاهدش پا در مسير مبارزه گذاشت، براي مبارزه كردن و از همه چيز خود گذشتن مدت زمان و تاريخ مشخص نكرده بود. چرا كه رسم وفاداري به آرمان آزادي رو از ابتدا خوب فرا گرفته بود. 
علي در تمامي فعاليتهاي سازمان مجاهدين نقش فعالي داشت و از همين رو پاسداران خميني همه جا بدنبال ردي از علي ميگشتند تا بتوانند او رو دستگير كنند. ولي علي حتي در تنگ ترين محاصره هم تن به اسارت و تسليم به پاسداران شب نداد. 

یکی از یاران علی می گوید:
علي رو مي شناختم. صداقت و مهربانياش زبانزد همه محل بود. با اينكه 24 سال بيشتر نداشت هر وقت باهاش رودرو مي شدم گويي گُردي دلاور و جاافتاده رو ميبينم. صاف و صادق و دلير و بيباك!

تيتر : 14 تيرماه 60 - تهران 
يك شب گرم تابستون بود. علي اون شب با پنج تن از ياران مجاهدش در خونه يي درتهران به محاصرة پاسدارها در اومد. علي و همرزمانش در اون خونه 6 ساعت تمام در مقابل انبوهي پاسدار كه با انواع و اقسام سلاحها به اونها شليك ميكردند، مقاومت كردند. علي تا آخرين نفس جنگيد و سرانجام در زيرزمين خونه در حاليكه همه همرزمانش به شهادت رسيده بودند در كنار اونها به شهادت رسيد. وقتي پيكر پاك علي رو در قطعه 82 در بهشت زهرا به خاك ميسپرديم، هنوز لبخند بر لبانش بود.

بلوغ شعله ور سرخ و سبز  نسترن است 
شكفتهً در نفس ِتازة سپيده دمان 
درست گويي، جاني به صدهزار دهان،
نگاهً در نگاه آفتاب ميخندد. 

گرچه علي بنازاده اميرخيزي اين مجاهد قهرمان از خطة تبريز به خاك افتاد ولي خونش هيچگاه خشك نشد و همواره جوشيد و شكوفا شد. خواهر علي، سكينه بنازاده اميرخيزي سلاح برادر قهرمانش رو بر زمين نگذاشت و بعد از شهادت علي راهي منطقة مرزي براي پيوستن به مجاهدين شد. سكينه در عمليات فروغ  جاويدان به عهد و پيمان خود با خدا و خلق وفا كرد و به شهادت رسيد.
خواهرزاده علي، فهيمه صادقي نيز در همين مسير پرشكوه و سراسر افتخار به همون رسمي كه علي از خود به جاي گذاشته بود، يعني رسم ايستادگي و مقاومت تا به آخر، حتي اگر گرداگردت را پاسداران شب گرفته باشند، در جريان يك درگيري به شهادت رسيد.

گرچه رفتند ولي چون عطر در عمق لحظه ها جاري؛ چون عكس در برق شيشه ها پيدا و طنين صدايشان در بيت بيت ترانه هاي ما پر پژواك؛ و اينگونه است كه جايشان در جان زندگي هميشه سبز است.

مریم رجوی: بی‌تردید، ملت ایران، در مبارزه برای سرنگونی رژیم به‌ پیروزی می‌رسد و سران این رژیم را به‌خاطر ارتکاب جنایت علیه بشریت به‌پای میز عدالت خواهد کشاند. آن روز به‌طور قطع و یقین فرا می‌رسد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر