۱۳۹۹ دی ۱۱, پنجشنبه

مجاهد شهید حمیدرضا خوانساری



حمیدرضا خوانساری سال ۱۳۳۶ در همدان چشم به جهان گشود. حمیدرضا کارمند وزارت کشاورزی بود، رژیم خمینی او را در دی‌ماه ۱۳۶۰ در تهران اعدام کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید.
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ آذر ۱۴, جمعه

مجاهد شهید یوسف احمدوند


یوسف احمدوند دانش‌آموز دبیرستان و نوجوان ۱۸ساله در شهر دورود چشم به جهان گشود و در سال۶۰ در بروجرد اعدام شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ آذر ۶, پنجشنبه

مجاهد شهید جبار جواهری


جبار جواهری سال ۱۳۴۰ در کامیاران متولد شد. پس از شروع عملیات ارتش آزادیبخش در منطقه عین خوش در آذرماه ۶۶ خود را تسلیم رزمندگان ارتش آزادی كرد. جبار طی مدت زمانی كه نزد مجاهدین بود، بیشتر و بیشتر به عمق ماهیت ضدبشری خمینی پی برد. بارها خواستار پیوستن به ارتش آزادی شد. این رزمنده دلیر در یكی از درخواستهایش در تاریخ ۲۷تیر۶۷ نوشت:
«... طی این مدت كه من با رزمندگان ارتش آزادیبخش بوده‌ام و مطالعات گوناگونی در مورد مسائل ایران داشته‌ام، حقیقت را با چشم خود دیده و تشخیص داده‌ام كه حق كیست و باطل كیست. همچنین به طور كاملاً روشنی برایم ثابت شده  كه خمینی ضدبشر و  ضدایرانی است و تنها راه رهایی خلق در زنجیرمان فقط ارتش آزادیبخش بوده و می‌باشد. بنده با كمال میل و با تمام وجود اعلام پیوستن به این ارتش خلقی نموده و برای آزادی میهنمان از چنگال خمینی و خمینی صفتان تا پای جان خواهم ایستاد. تا شاید به امید خداوند گام مثبتی را در راه میهن و خلق در زنجیرم برداشته باشم...».
رزمنده دلیر، جبار جواهری، در مرداد ۶۷ در عملیات بزرگ فروغ جاویدان شركت كرد و پس از ۳روز نبرد و حماسه سرانجام خون پاكش را نثار مقدم آزادی در ایران كرد.


با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96





مجاهد شهید جمال پرندآور


جمال پرندآور از فرزندان دلیر ایلام،‌ سال ۱۳۳۲ چشم به جهان گشود. رژیم خمینی او را در آبان ماه۱۳۶۰ در کرمانشاه اعدام کرد.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ آذر ۴, سه‌شنبه

مجاهد شهید سیدناصر موسوی


سیدناصر موسوی سال ۱۳۳۴ در اردبیل به دنیا آمد. او بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شده و در رشته حقوق به ادامه تحصیل پرداخت. رژیم خمینی او را سال۶۰ و در سن ۲۶سالگی در مشهد اعدام کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


مجاهد شهید احمد بوشی



احمد بوشی سال ۱۳۳۱ در شهر خرمدره چشم به جهان گشود. احمد یکی از همافران ارتش بود که در زمان حاکمیت خمینی اعدام شد. رژیم خمینی او را که همافر ارتش بود در مرداد سال۱۳۶۴ در تهران اعدام کرد.


 با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ آذر ۳, دوشنبه

مجاهد شهید رسول خویی


رسول خویی سال ۱۳۴۰ در شهر خوی چشم به جهان گشود. رسول ۲۰سال بیشتر نداشت و دیپلم خود را گرفته بود که در آذرماه ۱۳۶۰ توسط رژیم خمینی در خوی اعدام شد.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96




مجاهد شهید احمد قهرمان‌پور بناب


احمد قهرمان‌پور بناب سال ۱۳۳۹ در شهر بناب در آذربایجان شرقی چشم به جهان گشود. او تحصیلات متوسطه خود را به پایان رسانده بود. در سال۶۰ دستگیر شد و بعد از شکنجه‌های بسیار در آذرماه ۱۳۶۰ با شعارهای «درود بر رجوی  مرگ بر خمینی» به جوخه تیرباران سپرده شد.
یکی از مجاهدین شهید به نام رسول آبافت که شاهد صحنه دلاوری و قهرمانی احمد قهرمان‌پور در میدان تیرباران بوده در این باره نامه‌ای نوشته.
مجاهدخلق رسول آبافت نیز در سال۸۲ به شهادت رسید.
قسمتی از نامه مجاهد شهید رسول آبافت در مورد مجاهد شهید احمد قهرمان‌پور:
« اما دلم می‌خواهد قبل از اینکه از درد و رنج خودم برایتان بنویسم از شهدایی که در زندان با آنها بودم تعریف کنم... آری شهدا به‌نام مسعود به پای چوبه دار رفتند. آن‌هم شهدایی که با رنج و درد صد چندان بیشتر از من بزرگ شده بودند. شهیدی که مادرش در خانه‌های مردم نان می‌پخت از گرمای تنور خرج زندگی در می‌آورد و بدین وسیله او آن‌را بزرگ کرده بود و آخر سر هم به‌دست خمینی دجال اعدام شد. مجاهد شهید احمد قهرمان‌پور این چنین بزرگ شده بود.
قبل از رفتن به میدان تیرباران، همان کفش و پیراهنی را پوشید که صبح مادرش برای او آورده بود. مادرش از پول همان گرمای تنور، برای پسرش پیراهن و کفش خریده بود غافل از اینکه این آخرین دیدار و این کفش و لباسی‌است که احمد قرار است با آن به میدان تیرباران برود. احمد موقع رفتن به سمت میدان اعدام همراه با چهار مجاهد دیگر با شعار مرگ بر خمینی و درود بر رجوی حرکت کردند شعارشان تمام زندان را فرا گرفته بود و مزدوران سعی می‌کردند از شعار دادنشان جلوگیری کنند ولی آنها با صدای بلند فریاد می‌زدند: « درود بر رجوی، مرگ بر خمینی»
با این شعار از زندان خارج شدند و به سوی جوخه تیرباران رفتند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96



۱۳۹۹ مهر ۲۲, سه‌شنبه

مجاهد شهید وهاب شاه‌مرادیان


وهاب شاه‌مرادیان سال ۱۳۴۱ در شهر نهاوند چشم به جهان گشود. او از ورزشکاران کشورمان بود که رژیم خمینی او را در سن ۲۲سالگی در سال۱۳۶۳ در شهر همدان اعدام کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96

مجاهد شهید هومان پیرنژاد


هومان پیرنژاد سال ۱۳۳۹ در سنندج به دنیا آمد او تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد. سال ۱۳۶۷ در کرمانشاه به عهدش برای آزادی ایران و مردمش وفا کرده و به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ مهر ۱۹, شنبه

مجاهد شهید مهدی‌قلی بیات موحد



مهدی قلی بیات موحد سال ۱۳۳۶ در زنجان متولد شد. بعد از تحصیلات متوسطه در رشته مهندسی در دانشگاه مشغول به تحصیل شد. رژیم خمینی او را در آبان ۱۳۶۰ در تهران اعدام کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96



مجاهد شهید نعمت اسدی

 


نعمت اسدی یکی دیگر از دانش‌آموزانی است که زمستان حاکمیت خمینی، بهار عمر زود گذرشان را به خزان بدل کرد. نعمت در اردبیل به دنیا آمد او دانش‌آموز ۱۸ساله‌ای بیش نبود که در مهر ۱۳۶۰ در تهران جان خود را فدای آرمان آزادی کرد.

متاسفانه از اين شهيد قهرمان، عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ مهر ۱۸, جمعه

مجاهد شهید زهرا معزی


زهرا معزی سال ۱۳۳۶ در شهر خوی متولد شد. بعد از پشت سر گذاشتن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شده و در رشته بهداشت به تحصیل خود ادامه داد.

زهرا معزی ششمین شهید از خانوادهٌ معزی است. اشرف، حسن، علی و محمد معزی خواهران و برادران و همسرش مجاهد شهید زینال روشنی به‌دست دژخیمان خمینی به‌شهادت رسیده‌اند. از خانوادهٌ بسیار محبوب و مورد احترام مردم خوی بود. میلیشیای پرشوری بود که پس از انقلاب ضدسلطنتی،‌ به جرگهٌ هواداران مجاهدین پیوست. از خواهران عضو شورای مجاهدین در شهر خوی بود. پس از ۳۰خرداد۶۰ به پایگاههای مقاومت منتقل شد. در اردیبهشت۶۴ به منطقهٌ مرزی رفت و به مبارزه‌اش با رژیم ضدبشری در فراز جدیدی ادامه داد. او مسئولیتهای متعددی را در بخشهای مختلف سازمان عهده‌دار بود. در پرتو انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین، شخصیت انقلابیش در مسئولیت‌پذیری هرچه بیشتر شکوفا می‌شد. 

یکبار طی گزارشی نوشت: «احساس مسئولیتم در قبال خون شهیدان و رنج اسیران که در رهبری متجلی است، هر روز بیشتر می‌شود، می‌خواهم مسئولیتهای بیشتری را به‌عهده بگیرم». شکوهمندترین فراز زندگی‌اش را در رزم قهرمانانه‌اش در عملیات کبیر فروغ جاویدان رقم زد. به قول همرزمانش بر فراز یالهای چهارزبر چون شیر می‌غرید و با جسارت و قاطعیت تمام بر مزدوران دشمن حمله می‌کرد. سرانجام در یکی از درگیریها قهرمانانه به‌شهادت رسید و نام این شیرزن قهرمان مجاهد خلق در تاریخ رهایی خلق ایران برای همیشه به‌ثبت رسید. 




مجاهد شهید حسین شهبازی

 


حسین شهباز کلیبر سال ۱۳۳۹ در تبریز به دنیا آمد بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه و در دانشکده پزشکی تبریز مشغول به تحصیل شد. در جریان انقلاب ضد سلطنتی با سازمان مجاهدین آشنا گردید و بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب در ارتباط نزدیک‌تر با بخش دانشجویی سازمان قرار گرفت و در فعالیت‌های سیاسی و تبلیغی علیه ارتجاع آخوندی شرکت داشت. در جریان همین فعالیتها بود که در زمستان۱۳۵۹ از طرف عوامل کمیته رژیم دستگیر و زندانی شد. او به ۱۰سال زندان محکوم گردید مقاومت او در زندان تحسین‌انگیز بود.

به‌نحوی‌که رژیم او را به جرم همین فعالیتها در داخل زندان دوباره به ۱۰سال زندان دیگر محکوم کرد. سپس او را به بند۹ زندان تبریز تبعید کردند. حسین عمده دوره اسارت خود را دربند۹ زندان تبریز گذراند. زندانیان این بند در شرایط سختی قرار داشتند و با اعمال محدودیت‌های خاص که برای شکنجه زندانیان مقاوم انجام میشد، مواجه بودند. به آنها در شبانه‌روز تنها ۲ساعت هواخوری و ۴مرتبه نوبت استفاده از سرویس می‌دادند. زندانیان حق دیدن همدیگر را نداشتند و حق نداشتند در اتاقی که هستند با همدیگر صحبت کنند.

حسین هرگاه ملاقاتی داشت اجناسی را که برایش آورده بودند بین بچه‌ها تقسیم می‌کرد. او در عین اینکه از سادگی و صفای بسیار زیادی برخوردار بود نسبت به مسائل سیاسی و ایدئولوژیک بسیار مسلط و حساس بود. اغلب کسانی که با او برخورد داشتند تحت تأثیرمناسبات انقلابی او قرار می‌گرفتند و خاطرات زیادی از او دارند. 

حسین در قتل‌عام سال۱۳۶۷با ایستادگی بر سر آرمان آزادیخواهانه مردم ایران و راه و رسم مجاهدین، به‌دست جلادان خمینی به‌شهادت رسید.

خاطره‌‌ای درباره مجاهد شهید حسین شهباز

اولین بار در یکی از روزهای گرم تابستان ۱۳۵۹حوالی ظهر بود که او را در خیابان بهار تبریز در حالی دیدم که در دستش تعدادی تراکت و اطلاعیه‌های سازمان بود و به‌تنهایی تلاش می‌کرد که آنها را بر روی دیوار نصب کند، رهگذری که ازآنجا عبورمیکرد، به او کمک کرد... تصویر این صحنهٴ انگیزاننده چنان در ذهنم نقش‌بست که بعد ازسالیان هیچ‌گاه از خاطرم نرفته است.

بعدها وقتی به بخش محلات منتقل شدم در یک کار مشترک بیشتر با او آشنا شدم. حسین مسئول پخش نشریه منطقه یک تبریز بود که شامل خیابانهای منجم، بهار، حکم‌آباد، عمو الزین‌الدین، فلسطین و خیابان نادری (قره آغاج) بود که ۲۰۰۰آبونه داشت. حسین دانشجوی رشته پزشکی بود و آن روزها دانشجو بودن آن‌هم در رشته پزشکی برای خود یک جایگاه و منزلتی در جامعه داشت ولی در مناسبات انقلابی، همه آنها برای حسین بی‌رنگ شده بود و به هنگام صحبت با دیگران آن‌چنان سرشار تنظیم می‌کرد که چنین ارزش‌هایی مثل طبقه، خانواده، تحصیلات و... دراو رنگی نداشت. حسین قبل از ۳۰خرداد ۱۳۶۰در تهاجم مزدوران سپاه به محل تجمع هواداران در یک‌خانه دستگیر و به زندان تبریز منتقل شد.

مدتی در بند۳ سه‌گانه و سپس به بند۲ سه‌گانه منتقل گردید و تا اوایل سال۱۳۶۱ در این بند باهم بودیم سپس ما را که ۷نفر بودیم به بند انفرادی منتقل کردند که از میان آن جمع حسین و غلامرضا اکبری نامدار جزو شهدای قتل‌عام۶۷ هستند. حدود ۴۰روز دربند انفرادی ماندیم. هدف دژخیمان رژیم از این کار درهم شکستن مقاومت ما و ایجاد رعب و وحشت در بین دیگر زندانیان بود طبق این طرح اگر در این ۴۰روز کسی حاضر به پذیرش به‌اصطلاح توبه و مصاحبه نمی‌شد اعدام می‌گردید ولی به‌یمنِ عنصر مقاومت و قهرمانانی هم‌چون حسین و غلامرضا اکبری، دژخیمان نتوانستند به هدف خوشان برسند و نهایتاً برای استمرار فشار و شکنجه ما را به بند۹ منتقل کردند، رژیم آن را دجالانه، بند ختم الله نام نهاده بود و معنی آن فشار و محدودیت‌های زیاد تا سرحد مرگ برای درهم شکستن مقاومت زندانی بود؛ ما در شرایط بسیار سختی قرارداشتیم ولی در همین شرایط نه تنها هیچ‌گاه شکوه و شکایتی از حسین ندیدم، بلکه آنچه دیدم لبخندهای زیبای او بود که هرگز از لبانش محو نمی‌شد. در آن شرایط سخت، دیدن او برای من اعتمادبه‌نفس و آرامشی توأم با اطمینان خاطر بود که درس پایداری و ایستادگی تا به آخر را می‌داد. هرگز تسلیم شرایط مرعوب‌کننده نشد و با روحیه‌ای سرشار از ایمان، شرایط را تغییر می‌داد و با ابتکاراتی که داشت در برنامه‌های جمعی و در ارتقاء مناسبات و ایجاد فضای پرنشاط در آن شرایط سخت و پیچیده، چه در بند و چه در سلول‌های انفرادی و... سکوت زندان و ارعاب زندانبان را درهم می‌شکست در پرداخت قیمت و مایه‌گذاری بدون چشم‌داشت در میان ما جلودار بود.

من هیچ‌وقت ندیدم او از خودش تعریفی کرده باشد و یا از خودش حرف بزند. عنصری بسیار مسئول و لنگری قابل تکیه و در برابر فشارها هم‌چون کوه و صخره‌ای استوار و آهنین بود. مادرش بعد از شهادت او گفت: «من که به فرزندم افتخار می‌کنم».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96



۱۳۹۹ مهر ۱۲, شنبه

مجاهد شهید فاطمه (شکوفه) امیری


فاطمه امیری سال ۱۳۴۰ در کرمانشاه به دنیا آمد. فاطمه بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شد. رژیم زن‌ستیز خمینی او را مانند هزاران زن زندانی مبارز و مجاهد که مقاومت و تسلیم‌ناپذیری را سرلوحه خود قرار داده بودند، در تیرماه ۱۳۶۳ در تهران اعدام کرد.

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ مهر ۷, دوشنبه

مجاهد شهید مرتضی معظمی گودرزی


مرتضی معظمی‌گودرزی سال۱۳۴۱ در بروجرد به دنیا آمد. در یکی از نوشته‌هایش گفته است: «من، مرتضی معظمی، در خانواده‌یی زحمتکش در شهر بروجرد به‌دنیا آمدم. در فعالیتهای انقلاب ضدسلطنتی شرکت کردم. سال۵۸ با تاریخ مبارزاتی و سراسر فدای مجاهدین آشنا شدم. یک شب هواداران سازمان برای ریاست‌جمهوری مسعود فعالیت می‌کردند، جلو رفتم و به بچه‌ها در شعارنویسی کمک کردم. از همان‌موقع بود که فعالیتهایم را در ارتباط با سازمان مجاهدین با آگاهی کامل آغاز کردم. سال۵۹ مسئولیت یک تیم دانش‌آموزی در هنرستان را داشتم. در تظاهرات ۳۰خرداد هنگام زد و خورد با مزدوران رژیم دستگیر شدم که بلافاصله مردم از چنگ مزدوران رژیم رهایم کردند. در آبان سال۶۰ به‌طور تصادفی شناسایی و دستگیر شدم. دوران زندان برایم سراسر درس و تجربهٌ مبارزاتی بود. دورانی که از هر شهید، درسی می‌آموختم، درس استواری و پایداری، درس پاکی و صداقت. شهریور۶۵ بود که از زندان آزاد شدم و برای وصل ارتباط با سازمان تلاش می‌کردم. اسفند۶۵ ارتباط برقرار کردم و اول فروردین۶۶ در وصل مستقیم به سازمان اعزام شدم». 

مجاهد دلیر مرتضی معظمی با ورود به منطقه مرزی ابتدا در قسمتهای پشتیبانی مسئولیتهای مختلفی به‌عهده داشت. سپس در گردانهای رزمی سازماندهی شد. در عملیات فروغ جاویدان در نبردهای مختلفی شرکت کرد. سرانجام در یکی از درگیریها خون پاکش بر زمین ریخت و به کهکشان جاودانه‌فروغهای آزادی پر کشید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ مهر ۴, جمعه

مجاهد شهید محمد متقی


محمد متقی سال ۱۳۴۲ در همدان متولد شد. رژیم خمینی او را در سن ۲۰ سالگی در بهمن ماه ۱۳۶۰ در همدان اعدام کرد. برادر بزرگش حسین متقی نیز به فرمان خمینی ملعون به شهادت رسید، همچنین دایی او ناصر کرمی چند ماه بعد از آنها تیرباران شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ مهر ۳, پنجشنبه

مجاهد شهید خدیجه نوری


خدیجه نوری سال ۱۳۴۴ در سنندج چشم به جهان گشود. او دانش‌آموز متوسطه بود که توسط دژخیمان خمینی با سنگدلی تمام در سن ۱۸سالگی اعدام شد. خدیجه نوری اسفند ماه ۱۳۶۲ در تهران به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


مجاهد شهید بشار حبیبی


محل تولد: ايلام

سن: ـ

تحصیلات: دانش‌آموز

محل شهادت: تهران

تاریخ شهادت: ـ

متاسفانه از اين شهيد قهرمان، اطلاعات تکمیلی نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ مهر ۲, چهارشنبه

مجاهد شهید کاظم خیرآبادی


کاظم خیرآبادی دانشجو بود که توسط دژخیمان خمینی اعدام شد. او در زمان اعدام ۲۳سال بیشتر نداشت که در سال۱۳۶۱ در شهر زادگاهش اردبیل به شهادت رسید.

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


مجاهد شهید بهروز امیدی


بهروز امیدی سال ۱۳۳۸ در زنجان متولد شد. بعد از گذراندن تحصیلات خود در دبیرستان برای ادامه تحصیل به ایتالیا سفر کرد. در ارتباط با انجمن دانشجویان مسلمان در این کشور فعالیت خود را شروع کرد. تا سال ۶۴ مسئولیتهای تبلیغات، کمیته ارتباطات، آموزش و نیرویی را به عهده داشت. شهریور ۱۳۶۴به منطقه مرزی اعزام شد.

در تیرماه ۶۵ طی نامه‌ای نوشت: «آماده‌ام تا در واحدهای رزمی سازمان همدوش سایر رزمندگان مجاهد خلق در خط مقدم جبهه نبرد بی امان با دجال جماران، خمینی خون آشام پا بگذارم و اگر سعادت آن را داشتم با خون خود راه قیام پیروزمند مردم را هموارتر سازم....».

بهروز پس از طی دوره‌های آموزشی، در عملیات آفتاب و چلچراغ فرماندهی یک گروه شناسایی را به‌عهده داشت. اوج رزم‌آوری بهروز در عملیات فروغ جاویدان بود، او فرمانده یک گردان رزمی بود. رزمندگان این گردان طی چندین نبرد، صدها تن از پاسداران را از پای در آوردند. جسارت، چالاکی و خلاقیت از جمله ویژگیهای بهروز بود که در صحنه عملیات به خوبی برجسته بود. سرانجام بهروز قهرمان در یکی از نبردهای حماسی فروغ به خاک افتاد و با خون خود همانطور که گفته بود راه قیام پیروزمند مردم ایران را گشود.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید                                                                         https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ مهر ۱, سه‌شنبه

مجاهد شهید محسن حقی


محسن حقی توسط دژخیمان خمینی در سن ۱۶سالگی اعدام شد. او نیز یکی از دانش‌آموزان تشنه آزادی بود که خمینی آنان را از پشت نیمکتهای کلاس و مدرسه به مسلخ اعدام و تیرباران برد. محسن سال ۱۳۴۵ در یکی از شهرهای آذربایجان به دنیا آمد و بهار عمرش در سال ۱۳۶۱ در تهران به خزان گرایید.

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید                          https://t.me/shahidanAzadai96


مجاهد شهید علیرضا جهانپور


علیرضا جهانپور سال ۱۳۴۱ در شهر تبریز متولد شد. علیرضا ۱۹سال بیشتر نداشت که در دی‌ماه سال ۱۳۶۰ در ارومیه به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید                                          https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ شهریور ۲۱, جمعه

گرامیداشت حماسه شهادت مجاهد شهید بهروز اخلاقی


بهروز اخلاقی سال ۱۳۳۶ در کرمانشاه متولد شد. او کارمند وزارت کشاورزی بود. 
اهالی کوچه کتابی خیابان شهناز در کرمانشاه، هرگز خاطره رزم دلاورانه ۲۱‌شهریور ۱۳۶۰را با انبوه پاسداران فراموش نمی‌کنند.
در این روز یک واحد رزمی مجاهدین به‌فرماندهی مجاهد قهرمان بهروز اخلاقی با گله‌یی از پاسداران که آنان را به‌محاصره درآورده بودند، درگیر شدند. در این نبرد که چندین ساعت به‌طول انجامید، بهروز پس از این‌که با جسارت و فداکاری یارانش را از محاصره خارج کرد، به‌شهادت رسید.
او که هنگام شهادت ۲۴‌سال داشت، از‌جمله کارمندانی بود که پس از انقلاب ضدسلطنتی به‌مجاهدین روی آورد و تا لحظه شهادت با استواری برای تحقق اهداف سازمان مجاهدت کرد.
بهروز در آخرین روزهای قبل از شهادت همه آموخته‌هایش را در صحنه عمل به‌کار گرفت و کارنامه درخشانی را ارائه داد.
بهروز ۹ ‌روز پیش از آخرین نبردش، مسئولیت فرماندهی یکی از واحدهای عملیاتی مجاهدین در کرمانشاه را به‌عهده گرفته بود. او می‌دانست که رژیم از این واحد نظامی، اطلاعاتی در دست دارد و در‌صدد تکمیل اطلاعات برای ضربه بعدی است. به‌همین خاطر به‌سرعت نسبت به‌کورکردن ردهای اطلاعاتی واحد اقدام کرد. در نخستین گام در روز ۱۴‌شهریور اعضای واحد را به‌پایگاه جدیدی در خیابان شهناز منتقل کرد. ‌سپس نکات و شرایط ویژه امنیتی شهر را به‌آنها منتقل نمود و راهها و شیوه‌های فرار از پایگاه را در صورت حمله دشمن بارها مرور کرد. 
یکی از مشکلات، برقراری ارتباط با سایر واحدهای عملیاتی جدید بود. برای حل این مشکل او تغییر قیافه داده و هر‌روز چند تردد انجام می‌داد. اما تا آن‌جا که ممکن بود از تردد سایر اعضای واحد جلوگیری می‌کرد. او می‌گفت که اعضای واحد بایستی حتی‌المقدور از اتفاقاًت ناخواسته دور نگهداشته شوند تا موقع ابلاغ مأموریت کاملاً آماده باشند.
از سوی دیگر، دشمن ضدبشری در آن مقطع سگهای هار خود را در همه نقاط شهر برای شناسایی و دستگیری رزمندگان مجاهد و نیز د‌ستیابی به‌اطلاعات، بسیج کرده بود و با بوق و کرنای تبلیغاتی تلاش می‌کرد که جو رعب و وحشت را تشدید کند.
بهروز با اشراف به‌این شرایط، در پایگاه اعلام هوشیاری کرده بود و خودش هم تحولات و اخبار مربوط به‌اطراف پایگاه را با دقت پیگیری می‌کرد.
بعد‌ازظهر روز ۲۱شهریور بهروز برای انجام مأموریتی از پایگاه بیرون رفت، اما ‌ساعتی بعد با عجله بازگشت و به‌اعضای واحد آماده‌باش داد و گفت: نمونه‌های مشکوک در اطراف پایگاه وجود دارد. او یکی از اعضای واحد را برای چک سلامتی یک پایگاه دیگر فرستاد، نتیجه این بود که پاسداران به‌چند پایگاه حمله کرده‌اند، شرایط بیش از پیش حساس می‌نمود. به‌فرمان بهروز مدارک پایگاه جمع‌آوری و سوزانده شدند و اعضای واحد آماده اجرای طرح اضطراری شدند.
زنگ در پایگاه به‌صدا درآمد، وقتی یکی از اعضای واحد در را باز کرد، پاسداران به‌داخل پایگاه هجوم آوردند و درگیری از همان‌جا آغاز شد. تعدادی از پاسداران وارد حیاط خانه شده بودند و قصد داشتند وارد محل استقرار بهروز و اعضای واحد شوند. بهروز با یک خیز از پله‌ها پایین رفت و بی‌محابا به‌سوی پاسداران آتش گشود و مزدوران را به‌عقب‌نشینی و خروج از پایگاه وادار کرد. به‌این ترتیب داخل پایگاه آزاد شد و نبرد سختی میان پاسداران جنایتکاری که اطراف پایگاه را محاصره کرده و روی بام خانه‌های اطراف سنگر گرفته بودند، با اعضای دلیر واحد عملیاتی آغاز شد.
فریادهای بهروز و یارانش که شعار مرگ برخمینی، درود بر رجوی سرداده بودند، توجه همسایگان را به‌خود جلب کرده و به‌آنها فهمانده بود که در این پایگاه فرزندان مجاهدشان در محاصره قرار گرفته‌اند. این قهرمانان هم‌چنین نوارهایی را که برای همین شرایط آماده کرده بودند، با صدای بلند از طریق ضبط صوت پخش می‌کردند. این نوارها حاوی شعارها و سرودهای مجاهدین بود و روی مردمی که با چشمهای خیره شاهد این نبرد بودند، تأثیر زیادی می‌گذاشت. ایجاد این فضا بخشی از طرح ویژه بهروز برای نجات جان اعضای واحد عملیاتی بود. بهروز به‌سرعت طرح اضطراری را به‌اجرا درآورد. اعضای واحد از او خواستند که ابتدا خودش از مسیر مشخص شده خارج شود، اما او نپذیرفت و از آنها خواست که بدون فوت وقت پایگاه را ترک کنند و خودش به‌مبادله آتش با مزدوران ادامه داد. او موفق شد هم‌چنان که می‌خواست همه اعضای واحد را سالم از محاصره خارج کند.
پاسداران و مزدوران رژیم حلقه محاصره را تنگ‌تر می‌کردند و تمامی راههای فرار که در طرح پیش‌بینی شده بود را می‌بستند. در همین لحظات بهروز متوجه شد که دیگر امکان خروج از پایگاه وجود ندارد. او که از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به‌شدت مجروح شده بود، نگاهی به دستش کرد، فقط سه‌گلوله باقی بود، چیزی به‌سرعت از ذهنش گذشت: ضربه‌یی جانانه در آخرین لحظات. او درحالی‌که بدنش غرق خون شده بود، خود را به‌روی زمین انداخت و چنین وانمود کرد که تنها جسد بی‌جانش باقی مانده است. با قطع شدن تیراندازی از داخل پایگاه، پاسداران که توسط شکنجه‌گران زندان دیزل‌آباد همراهی می‌شدند، تصور کردند که دیگر هیچ‌مجاهدی در پایگاه زنده نمانده است. آنها پس از شلیک چند رگبار به‌داخل پایگاه وارد آن شدند و از دور بهروز را دیدند که غرق در خون افتاده است. علیرضا شفیع‌نیا، سرشکنجه‌گر زندان دیزل‌آباد، به‌سرعت به‌سمت بهروز دوید تا اولین‌کسی باشد که به‌او دست می‌یابد. به‌گفته کسانی‌که در زندان این دژخیم را دیده بودند، او پیشاپیش برای بهروز پرونده قطوری ساخته بود و همواره برای روزی که او را دستگیر کند، خط ‌و‌نشان می‌کشید و از شکنجه‌هایی که به‌او خواهد داد با کینه‌یی حیوانی یاد می‌کرد. اکنون لحظه رو‌در‌رویی فرارسیده بود، بهروز با کمال خونسردی و آرامش چرخی زد و گلوله‌یی را در قلب شفیع‌نیای دژخیم نشاند. پاسداران دو‌باره عقب‌نشینی کردند و اتاق را به‌رگبار بستند و تامدتی می‌ترسیدند به‌او نزدیک شوند، ساعتی بعد وقتی وارد اتاق شدند، با پیکر بیجان بهروز که خون تازه از شقیقه‌اش جاری بود، رو‌به‌رو شدند. مجاهد قهرمان،‌بهروز، با شلیک آخرین گلوله به‌عهد خودش با خدا و خلق وفا کرده و اسرار خلق و انقلاب را در سینه رازدارش برای همیشه حفظ کرده بود.
سالها بعد یکی از اعضای همین واحد نظامی، که شاهد بسیاری از صحنه‌های آن درگیری بود، درباره تأثیر شهادت قهرمانانه بهروز گفت: هنوز داستان بهروز در کوچه کتابی خیابان شهناز بر سر زبانهاست. آنان هنوز از کسی سخن می‌گویند که یک‌تنه در مقابل گله‌یی از پاسداران مقاومت کرد و یکی از دژخیمان را که تا یک روز پیش شلاق بر پیکر مجاهدان می‌کوفت، به‌هلاکت رساند و با فداکاری،‌یارانش را برای ادامه رزم، از محاصره آدمکشان خمینی نجات داد‌.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ شهریور ۱۹, چهارشنبه

مجاهد شهید حمید بیرانوند


حمید بیرانوند سال ۱۳۳۸ در شهر خرم‌آباد متولد شد. از آنجا که معلم مدرسه بود نزد مردم و دانش‌آموزان محبوبیت خاصی داشت. او فقط به آموزش در پشت نیمکتهای مدرسه اکتفا نکرد چرا که زندگی‌اش و نبرد با حاکمیت انحصاری خمینی خود یک درس برای دانش‌آموزانش بود. حمید در مهر ماه ۱۳۶۱ در شهر زادگاهش جان خود را فدای آزادی مردمش کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ شهریور ۱۷, دوشنبه

مجاهد شهید مهریار سلیمان‌نژاد؛ قهرمان بی‌شکست


دو سه روزی بود که بیمارستان حالت عادی نداشت. اون شب نیمه شهریور، من شیفت شب بیمارستان بودم. سکوت شبهای بیمارستان عذاب‌آور بود هر از گاهی رفت و آمد ماشین جلوی بیمارستان این سکوت سنگین رو بهم میزد و مجبورم میکرد تا به ساعتم نگاهی بیندازم ولی اون شب سکوت خسته‌کننده بیمارستان طور دیگه‌ای شکست. صدای قدمهای تندی که به سمت انتهای راهرو می‌رفت من رو به راهروی اصلی بیمارستان کشوند صدای پای یک نفر نبود بیش از چند نفر بودند رفتم تا ببینم چه خبره! ولی همه درها قفل بودن. از خودم پرسیدم این دیگه چه داستانیه؟ چه اتفاقی داره می‌افته؟... در پی بازکردن در بودم که خودم رو هر طور شده به بیرون از اتاق برسونم که ناگهان صدای فریادی همه جا رو پر کرد: ای مردم به همه بگید به مادر و پدرم و برادرام بگید این یکی از جنایتهای رژیمه! مرگ بر خمینی... و بعد صدای رگبار!... باز هم سکوت سنگین همه جا رو پر کرد. نفهمیدم چه‌طوری در رو باز کردم! تموم راهروی بیمارستان غرق خون بود! 
از اون روز تا امروز هنوز این سوال در ذهنمه که چرا اون شب، اون پسر جوون که بیشتر از ۱۹ سال نداشت و از زخم‌های عمیقی که بر تن داشت بر روی تخت بیمارستان رنج و درد می‌کشید، فریاد برای کمک و درخواست نجات نکرد؟ راستی چرا؟!!
حرف‌ها دارم با تو ای مرغی که می‌خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می‌گشایی
مهریار سلیمان‌نژاد در ۱۵شهریور ۱۳۴۱ در شهر ایلام چشم به جهان گشود در دوران انقلاب ۵۷ با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و در فعالیتهای مختلف برای  افشای چهره واقعی خمینی سر از پا نمی‌شناخت یاران مهریار او رو در یک کلام «عاشق» می‌نامیدند عاشق مبارزه برای آزادی خلق و میهن و عاشق مردم تهیدست و دردمند و محروم.
یکی از روزهای زمستان باران سختی بارید و در شهر سیل اومد وسط شهر آشوبی به پا شده بود. اون روز من و مهریار داشتیم با هم توی خیابون قدم می‌زدیم که یه دفعه صدای پیرمردی که فریاد می‌کشید و کمک می‌خواست رو شنیدیم. تا سر برگردوندم که ببینم باید چی کار کرد، دیدم مهریار غیبش زده خودش رو به پیرمرد که تا کمر در آب و گل گیر کرده بود و تقریباً نیمه جون بود رسوند و او رو به کنار جدول تقاطع خیابون کشوند و نجاتش داد. همه مردم با حیرت نگاه می‌کردند و مهریار هم لبخندزنان کنار پیرمرد نشسته بود و دلداریش می‌داد.
هیچوقت این صحنه رو فراموش نمی‌کنم. صفی از زن و مرد و پیر و جوون کنار جاده تشکیل شد و همه مهریار رو تحسین می‌کردند واقعاً مهریار برای مردم هم دوست بود و هم همدرد. برای من هم رفیقی باوفا بود. اما نمی‌دونم همه این صفات نیکو رو از کجا یاد گرفته بود. اما بالاخره روزی وقتی داشتیم با هم گپ دوستانه می‌زدیم و این سوال رو ازش پرسیدم لبخندی زد و گفت: « از همرزمای مجاهدم» مهریار بعد از گرفتن دیپلم، از هر طریق تلاش کرد از رفتن به سربازی خودداری کنه می‌گفت نمی‌خوام توی سرکوب و کشتار مردم کردستان شریک جرم اینها باشم. از همون جوونی با ذکاوت و هوشیاری انقلابی که در جریان فعالیتهای مستمرش در انجمن‌های مجاهدین اندوخته بود، به یک میلیشیای پرشور و نمونه تبدیل شده بود که برای همرزمانش الگو بود.
او نقش جدی در فروش و چاپ نشریه مجاهد در شهر کرمانشاه و ایلام داشت و در پوشش مغازه‌ای که داشت، این کار رو انجام می‌داد و هر ریسک و خطری رو هم به جون می‌خرید.
مهریار همرزم و دوستان زیادی رو از دست داده بود و به قول خودش دیگه خواب و خوراک نداشت و برای ادامه راه همرزمان  شهیدش سر از پا نمی‌شناخت. تا اینکه در روز ۸شهریور، مهریار در برابر آزمایشی دیگه قرار گرفت.
من و مهریار از دوران دبیرستان هم‌کلاسی بودیم. ۵-۶ سال تمام، کنار هم پشت یه نیمکت درس می‌خوندیم. اگه مهریار نبود، هیچ حال و حوصله مدرسه رفتن رو نداشتم. تکیه کلام‌مون به مهریار این بود «واقعاً ممتازی» آخه توی همه چیز برجسته و الگو بود نه تنها در نمره‌های بالای امتحانات درسی! نه، اینها برای او کاری نداشت. مهریار دنیایی بود از ظرفیتهای شگفت انسانی! مقاومت و ایستادگی‌اش در برابر ضرب و شتم چماقدارا واقعاً مثال‌زدنی بود. با اراده‌ای مصمم و انتخابی جدی و از سر آگاهی بعضا احساس می‌کردم مهریار دیگه چیزی پشت سرش نداره و هر چی هست روبروشه!
خبر  دستگیری‌‌ش رو توی شهریور ماه سال۶۰ ساعت ۱۰شب بود که از خانواده‌اش شنیدم. باورم نمی‌شد یعنی نمی‌خواستم باور کنم! آخه محال بود به چنگ دشمن بیفته.
ماجرای دستگیری مهریار اینطور بود، ساعت۱۰ شب در یکی از خیابونهای شهر، روبروی اداره مخابرات ایلام در حال تردد بود که یکی از عوامل رژیم در شهربانی به او شک میکنه و فرمان ایست میده. او توجهی نمی‌کنه و به راهش ادامه میده که ناگهان مزدور شلیک میکنه به زانوی چپش و او به شدت مجروح میشه. مهریار داخل جوی آب میافته و سینه خیز خودش رو از محل دور میکنه شب بود و تاریک و چراغهای خیابون مانع از دید مزدوران می‌شد. مهریار با شجاعت و چابکی چندین ساعت مزدوران رژیم رو به دنبال خودش سر میدوونه. خون زیادی ازش رفته بود و تقریباً پای زخمی‌اش در حال سیاه‌شدن بود. بعد ۴ساعت بالاخره مزدوران بالای سر مهریار می‌رسند و در حالیکه خون زیادی ازش رفته بود و در حالت اغما بود او رو دستگیر می‌کنند. به خاطر وضعیت وخیمش و برای اینکه بتونن بعدش از او بازجویی کنن او رو به بیمارستان بردند. مزدورای رژیم برای ادامه بازجویی، مانع از ورود دکترها برای معالجه مهریار میشن و به همین دلیل پای مهریار به‌دلیل از دست دادن خون بسیار سیاه میشه و بعد از ۴ روز تحمل دردهای طاقت‌فرسا مجبور میشن پاش رو قطع کنن. ولی با همه این احوال، بازجویی از او همچنان در بیمارستان ادامه داشت. اصرار به همکاری و دادن اسامی دوستان و همرزمانش با وعده و وعیدهای مختلف! اما زهی خیال باطل! مهریار صبور و استوار بر روی بیمارستان، اسرار یارانش رو در سینه حفظ کرد. یکی از شبهای بازجویی، مهریار که به سختی حرف می‌زد، لب باز کرد تا سخنی بگه. پاسدارا فکر کردن کوتاه اومده و الان انبوهی اطلاعات رو کف دستشون میزاره ولی مهریار با صدای دلنشین و با صلابت همیشگی‌اش گفت:« مرگ هزار بار برای من بهتره». 
یاد این قهرمان بی‌شکست گرامی

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید شهاب قادرمرزی


محل تولد: سنندج
سن: ـ
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: مرداد ۱۳۶۰
متاسفانه از اين شهيد قهرمان، اطلاعاتى نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۹ شهریور ۱۶, یکشنبه

مجاهد شهید رحمان بالایی اکبری


رحمان بالایی اکبری (رشید‌) در شهر اردبیل متولد شد. تحصیلات خود را با گرفتن دیپلم به پایان رساند. رحمان ۱۹ساله بود که در مرداد سال ۱۳۶۱ در شهر زادگاهش به عهد خودش وفا کرده و جانش را فدای ‌آزادی مردم ایران کرد.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید جلال میرزائی


جلال میرزائی سال ۱۳۳۷ در زنجان به دنیا آمد. جلال در حالی‌که ۲۳سال بیشتر نداشت و دانشجو بود جلادان خمینی در شهریور ماه ۱۳۶۰ او را در شهر تبریز اعدام کردند. 
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ شهریور ۱۵, شنبه

مجاهد شهید شامل میرآبی


شامل میرآبی سال ۱۳۴۱ در شهر خوی متولد شد. تحصیلاتش را تا گرفتن دیپلم ادامه داد. رژیم خمینی او را در سن ۲۰ سالگی و در دی‌ماه سال۱۳۶۰ در تهران اعدام کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید