۱۳۹۹ مهر ۷, دوشنبه

مجاهد شهید مرتضی معظمی گودرزی


مرتضی معظمی‌گودرزی سال۱۳۴۱ در بروجرد به دنیا آمد. در یکی از نوشته‌هایش گفته است: «من، مرتضی معظمی، در خانواده‌یی زحمتکش در شهر بروجرد به‌دنیا آمدم. در فعالیتهای انقلاب ضدسلطنتی شرکت کردم. سال۵۸ با تاریخ مبارزاتی و سراسر فدای مجاهدین آشنا شدم. یک شب هواداران سازمان برای ریاست‌جمهوری مسعود فعالیت می‌کردند، جلو رفتم و به بچه‌ها در شعارنویسی کمک کردم. از همان‌موقع بود که فعالیتهایم را در ارتباط با سازمان مجاهدین با آگاهی کامل آغاز کردم. سال۵۹ مسئولیت یک تیم دانش‌آموزی در هنرستان را داشتم. در تظاهرات ۳۰خرداد هنگام زد و خورد با مزدوران رژیم دستگیر شدم که بلافاصله مردم از چنگ مزدوران رژیم رهایم کردند. در آبان سال۶۰ به‌طور تصادفی شناسایی و دستگیر شدم. دوران زندان برایم سراسر درس و تجربهٌ مبارزاتی بود. دورانی که از هر شهید، درسی می‌آموختم، درس استواری و پایداری، درس پاکی و صداقت. شهریور۶۵ بود که از زندان آزاد شدم و برای وصل ارتباط با سازمان تلاش می‌کردم. اسفند۶۵ ارتباط برقرار کردم و اول فروردین۶۶ در وصل مستقیم به سازمان اعزام شدم». 

مجاهد دلیر مرتضی معظمی با ورود به منطقه مرزی ابتدا در قسمتهای پشتیبانی مسئولیتهای مختلفی به‌عهده داشت. سپس در گردانهای رزمی سازماندهی شد. در عملیات فروغ جاویدان در نبردهای مختلفی شرکت کرد. سرانجام در یکی از درگیریها خون پاکش بر زمین ریخت و به کهکشان جاودانه‌فروغهای آزادی پر کشید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ مهر ۴, جمعه

مجاهد شهید محمد متقی


محمد متقی سال ۱۳۴۲ در همدان متولد شد. رژیم خمینی او را در سن ۲۰ سالگی در بهمن ماه ۱۳۶۰ در همدان اعدام کرد. برادر بزرگش حسین متقی نیز به فرمان خمینی ملعون به شهادت رسید، همچنین دایی او ناصر کرمی چند ماه بعد از آنها تیرباران شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ مهر ۳, پنجشنبه

مجاهد شهید خدیجه نوری


خدیجه نوری سال ۱۳۴۴ در سنندج چشم به جهان گشود. او دانش‌آموز متوسطه بود که توسط دژخیمان خمینی با سنگدلی تمام در سن ۱۸سالگی اعدام شد. خدیجه نوری اسفند ماه ۱۳۶۲ در تهران به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


مجاهد شهید بشار حبیبی


محل تولد: ايلام

سن: ـ

تحصیلات: دانش‌آموز

محل شهادت: تهران

تاریخ شهادت: ـ

متاسفانه از اين شهيد قهرمان، اطلاعات تکمیلی نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ مهر ۲, چهارشنبه

مجاهد شهید کاظم خیرآبادی


کاظم خیرآبادی دانشجو بود که توسط دژخیمان خمینی اعدام شد. او در زمان اعدام ۲۳سال بیشتر نداشت که در سال۱۳۶۱ در شهر زادگاهش اردبیل به شهادت رسید.

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


مجاهد شهید بهروز امیدی


بهروز امیدی سال ۱۳۳۸ در زنجان متولد شد. بعد از گذراندن تحصیلات خود در دبیرستان برای ادامه تحصیل به ایتالیا سفر کرد. در ارتباط با انجمن دانشجویان مسلمان در این کشور فعالیت خود را شروع کرد. تا سال ۶۴ مسئولیتهای تبلیغات، کمیته ارتباطات، آموزش و نیرویی را به عهده داشت. شهریور ۱۳۶۴به منطقه مرزی اعزام شد.

در تیرماه ۶۵ طی نامه‌ای نوشت: «آماده‌ام تا در واحدهای رزمی سازمان همدوش سایر رزمندگان مجاهد خلق در خط مقدم جبهه نبرد بی امان با دجال جماران، خمینی خون آشام پا بگذارم و اگر سعادت آن را داشتم با خون خود راه قیام پیروزمند مردم را هموارتر سازم....».

بهروز پس از طی دوره‌های آموزشی، در عملیات آفتاب و چلچراغ فرماندهی یک گروه شناسایی را به‌عهده داشت. اوج رزم‌آوری بهروز در عملیات فروغ جاویدان بود، او فرمانده یک گردان رزمی بود. رزمندگان این گردان طی چندین نبرد، صدها تن از پاسداران را از پای در آوردند. جسارت، چالاکی و خلاقیت از جمله ویژگیهای بهروز بود که در صحنه عملیات به خوبی برجسته بود. سرانجام بهروز قهرمان در یکی از نبردهای حماسی فروغ به خاک افتاد و با خون خود همانطور که گفته بود راه قیام پیروزمند مردم ایران را گشود.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید                                                                         https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ مهر ۱, سه‌شنبه

مجاهد شهید محسن حقی


محسن حقی توسط دژخیمان خمینی در سن ۱۶سالگی اعدام شد. او نیز یکی از دانش‌آموزان تشنه آزادی بود که خمینی آنان را از پشت نیمکتهای کلاس و مدرسه به مسلخ اعدام و تیرباران برد. محسن سال ۱۳۴۵ در یکی از شهرهای آذربایجان به دنیا آمد و بهار عمرش در سال ۱۳۶۱ در تهران به خزان گرایید.

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید                          https://t.me/shahidanAzadai96


مجاهد شهید علیرضا جهانپور


علیرضا جهانپور سال ۱۳۴۱ در شهر تبریز متولد شد. علیرضا ۱۹سال بیشتر نداشت که در دی‌ماه سال ۱۳۶۰ در ارومیه به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید                                          https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ شهریور ۲۱, جمعه

گرامیداشت حماسه شهادت مجاهد شهید بهروز اخلاقی


بهروز اخلاقی سال ۱۳۳۶ در کرمانشاه متولد شد. او کارمند وزارت کشاورزی بود. 
اهالی کوچه کتابی خیابان شهناز در کرمانشاه، هرگز خاطره رزم دلاورانه ۲۱‌شهریور ۱۳۶۰را با انبوه پاسداران فراموش نمی‌کنند.
در این روز یک واحد رزمی مجاهدین به‌فرماندهی مجاهد قهرمان بهروز اخلاقی با گله‌یی از پاسداران که آنان را به‌محاصره درآورده بودند، درگیر شدند. در این نبرد که چندین ساعت به‌طول انجامید، بهروز پس از این‌که با جسارت و فداکاری یارانش را از محاصره خارج کرد، به‌شهادت رسید.
او که هنگام شهادت ۲۴‌سال داشت، از‌جمله کارمندانی بود که پس از انقلاب ضدسلطنتی به‌مجاهدین روی آورد و تا لحظه شهادت با استواری برای تحقق اهداف سازمان مجاهدت کرد.
بهروز در آخرین روزهای قبل از شهادت همه آموخته‌هایش را در صحنه عمل به‌کار گرفت و کارنامه درخشانی را ارائه داد.
بهروز ۹ ‌روز پیش از آخرین نبردش، مسئولیت فرماندهی یکی از واحدهای عملیاتی مجاهدین در کرمانشاه را به‌عهده گرفته بود. او می‌دانست که رژیم از این واحد نظامی، اطلاعاتی در دست دارد و در‌صدد تکمیل اطلاعات برای ضربه بعدی است. به‌همین خاطر به‌سرعت نسبت به‌کورکردن ردهای اطلاعاتی واحد اقدام کرد. در نخستین گام در روز ۱۴‌شهریور اعضای واحد را به‌پایگاه جدیدی در خیابان شهناز منتقل کرد. ‌سپس نکات و شرایط ویژه امنیتی شهر را به‌آنها منتقل نمود و راهها و شیوه‌های فرار از پایگاه را در صورت حمله دشمن بارها مرور کرد. 
یکی از مشکلات، برقراری ارتباط با سایر واحدهای عملیاتی جدید بود. برای حل این مشکل او تغییر قیافه داده و هر‌روز چند تردد انجام می‌داد. اما تا آن‌جا که ممکن بود از تردد سایر اعضای واحد جلوگیری می‌کرد. او می‌گفت که اعضای واحد بایستی حتی‌المقدور از اتفاقاًت ناخواسته دور نگهداشته شوند تا موقع ابلاغ مأموریت کاملاً آماده باشند.
از سوی دیگر، دشمن ضدبشری در آن مقطع سگهای هار خود را در همه نقاط شهر برای شناسایی و دستگیری رزمندگان مجاهد و نیز د‌ستیابی به‌اطلاعات، بسیج کرده بود و با بوق و کرنای تبلیغاتی تلاش می‌کرد که جو رعب و وحشت را تشدید کند.
بهروز با اشراف به‌این شرایط، در پایگاه اعلام هوشیاری کرده بود و خودش هم تحولات و اخبار مربوط به‌اطراف پایگاه را با دقت پیگیری می‌کرد.
بعد‌ازظهر روز ۲۱شهریور بهروز برای انجام مأموریتی از پایگاه بیرون رفت، اما ‌ساعتی بعد با عجله بازگشت و به‌اعضای واحد آماده‌باش داد و گفت: نمونه‌های مشکوک در اطراف پایگاه وجود دارد. او یکی از اعضای واحد را برای چک سلامتی یک پایگاه دیگر فرستاد، نتیجه این بود که پاسداران به‌چند پایگاه حمله کرده‌اند، شرایط بیش از پیش حساس می‌نمود. به‌فرمان بهروز مدارک پایگاه جمع‌آوری و سوزانده شدند و اعضای واحد آماده اجرای طرح اضطراری شدند.
زنگ در پایگاه به‌صدا درآمد، وقتی یکی از اعضای واحد در را باز کرد، پاسداران به‌داخل پایگاه هجوم آوردند و درگیری از همان‌جا آغاز شد. تعدادی از پاسداران وارد حیاط خانه شده بودند و قصد داشتند وارد محل استقرار بهروز و اعضای واحد شوند. بهروز با یک خیز از پله‌ها پایین رفت و بی‌محابا به‌سوی پاسداران آتش گشود و مزدوران را به‌عقب‌نشینی و خروج از پایگاه وادار کرد. به‌این ترتیب داخل پایگاه آزاد شد و نبرد سختی میان پاسداران جنایتکاری که اطراف پایگاه را محاصره کرده و روی بام خانه‌های اطراف سنگر گرفته بودند، با اعضای دلیر واحد عملیاتی آغاز شد.
فریادهای بهروز و یارانش که شعار مرگ برخمینی، درود بر رجوی سرداده بودند، توجه همسایگان را به‌خود جلب کرده و به‌آنها فهمانده بود که در این پایگاه فرزندان مجاهدشان در محاصره قرار گرفته‌اند. این قهرمانان هم‌چنین نوارهایی را که برای همین شرایط آماده کرده بودند، با صدای بلند از طریق ضبط صوت پخش می‌کردند. این نوارها حاوی شعارها و سرودهای مجاهدین بود و روی مردمی که با چشمهای خیره شاهد این نبرد بودند، تأثیر زیادی می‌گذاشت. ایجاد این فضا بخشی از طرح ویژه بهروز برای نجات جان اعضای واحد عملیاتی بود. بهروز به‌سرعت طرح اضطراری را به‌اجرا درآورد. اعضای واحد از او خواستند که ابتدا خودش از مسیر مشخص شده خارج شود، اما او نپذیرفت و از آنها خواست که بدون فوت وقت پایگاه را ترک کنند و خودش به‌مبادله آتش با مزدوران ادامه داد. او موفق شد هم‌چنان که می‌خواست همه اعضای واحد را سالم از محاصره خارج کند.
پاسداران و مزدوران رژیم حلقه محاصره را تنگ‌تر می‌کردند و تمامی راههای فرار که در طرح پیش‌بینی شده بود را می‌بستند. در همین لحظات بهروز متوجه شد که دیگر امکان خروج از پایگاه وجود ندارد. او که از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به‌شدت مجروح شده بود، نگاهی به دستش کرد، فقط سه‌گلوله باقی بود، چیزی به‌سرعت از ذهنش گذشت: ضربه‌یی جانانه در آخرین لحظات. او درحالی‌که بدنش غرق خون شده بود، خود را به‌روی زمین انداخت و چنین وانمود کرد که تنها جسد بی‌جانش باقی مانده است. با قطع شدن تیراندازی از داخل پایگاه، پاسداران که توسط شکنجه‌گران زندان دیزل‌آباد همراهی می‌شدند، تصور کردند که دیگر هیچ‌مجاهدی در پایگاه زنده نمانده است. آنها پس از شلیک چند رگبار به‌داخل پایگاه وارد آن شدند و از دور بهروز را دیدند که غرق در خون افتاده است. علیرضا شفیع‌نیا، سرشکنجه‌گر زندان دیزل‌آباد، به‌سرعت به‌سمت بهروز دوید تا اولین‌کسی باشد که به‌او دست می‌یابد. به‌گفته کسانی‌که در زندان این دژخیم را دیده بودند، او پیشاپیش برای بهروز پرونده قطوری ساخته بود و همواره برای روزی که او را دستگیر کند، خط ‌و‌نشان می‌کشید و از شکنجه‌هایی که به‌او خواهد داد با کینه‌یی حیوانی یاد می‌کرد. اکنون لحظه رو‌در‌رویی فرارسیده بود، بهروز با کمال خونسردی و آرامش چرخی زد و گلوله‌یی را در قلب شفیع‌نیای دژخیم نشاند. پاسداران دو‌باره عقب‌نشینی کردند و اتاق را به‌رگبار بستند و تامدتی می‌ترسیدند به‌او نزدیک شوند، ساعتی بعد وقتی وارد اتاق شدند، با پیکر بیجان بهروز که خون تازه از شقیقه‌اش جاری بود، رو‌به‌رو شدند. مجاهد قهرمان،‌بهروز، با شلیک آخرین گلوله به‌عهد خودش با خدا و خلق وفا کرده و اسرار خلق و انقلاب را در سینه رازدارش برای همیشه حفظ کرده بود.
سالها بعد یکی از اعضای همین واحد نظامی، که شاهد بسیاری از صحنه‌های آن درگیری بود، درباره تأثیر شهادت قهرمانانه بهروز گفت: هنوز داستان بهروز در کوچه کتابی خیابان شهناز بر سر زبانهاست. آنان هنوز از کسی سخن می‌گویند که یک‌تنه در مقابل گله‌یی از پاسداران مقاومت کرد و یکی از دژخیمان را که تا یک روز پیش شلاق بر پیکر مجاهدان می‌کوفت، به‌هلاکت رساند و با فداکاری،‌یارانش را برای ادامه رزم، از محاصره آدمکشان خمینی نجات داد‌.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ شهریور ۱۹, چهارشنبه

مجاهد شهید حمید بیرانوند


حمید بیرانوند سال ۱۳۳۸ در شهر خرم‌آباد متولد شد. از آنجا که معلم مدرسه بود نزد مردم و دانش‌آموزان محبوبیت خاصی داشت. او فقط به آموزش در پشت نیمکتهای مدرسه اکتفا نکرد چرا که زندگی‌اش و نبرد با حاکمیت انحصاری خمینی خود یک درس برای دانش‌آموزانش بود. حمید در مهر ماه ۱۳۶۱ در شهر زادگاهش جان خود را فدای آزادی مردمش کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ شهریور ۱۷, دوشنبه

مجاهد شهید مهریار سلیمان‌نژاد؛ قهرمان بی‌شکست


دو سه روزی بود که بیمارستان حالت عادی نداشت. اون شب نیمه شهریور، من شیفت شب بیمارستان بودم. سکوت شبهای بیمارستان عذاب‌آور بود هر از گاهی رفت و آمد ماشین جلوی بیمارستان این سکوت سنگین رو بهم میزد و مجبورم میکرد تا به ساعتم نگاهی بیندازم ولی اون شب سکوت خسته‌کننده بیمارستان طور دیگه‌ای شکست. صدای قدمهای تندی که به سمت انتهای راهرو می‌رفت من رو به راهروی اصلی بیمارستان کشوند صدای پای یک نفر نبود بیش از چند نفر بودند رفتم تا ببینم چه خبره! ولی همه درها قفل بودن. از خودم پرسیدم این دیگه چه داستانیه؟ چه اتفاقی داره می‌افته؟... در پی بازکردن در بودم که خودم رو هر طور شده به بیرون از اتاق برسونم که ناگهان صدای فریادی همه جا رو پر کرد: ای مردم به همه بگید به مادر و پدرم و برادرام بگید این یکی از جنایتهای رژیمه! مرگ بر خمینی... و بعد صدای رگبار!... باز هم سکوت سنگین همه جا رو پر کرد. نفهمیدم چه‌طوری در رو باز کردم! تموم راهروی بیمارستان غرق خون بود! 
از اون روز تا امروز هنوز این سوال در ذهنمه که چرا اون شب، اون پسر جوون که بیشتر از ۱۹ سال نداشت و از زخم‌های عمیقی که بر تن داشت بر روی تخت بیمارستان رنج و درد می‌کشید، فریاد برای کمک و درخواست نجات نکرد؟ راستی چرا؟!!
حرف‌ها دارم با تو ای مرغی که می‌خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می‌گشایی
مهریار سلیمان‌نژاد در ۱۵شهریور ۱۳۴۱ در شهر ایلام چشم به جهان گشود در دوران انقلاب ۵۷ با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و در فعالیتهای مختلف برای  افشای چهره واقعی خمینی سر از پا نمی‌شناخت یاران مهریار او رو در یک کلام «عاشق» می‌نامیدند عاشق مبارزه برای آزادی خلق و میهن و عاشق مردم تهیدست و دردمند و محروم.
یکی از روزهای زمستان باران سختی بارید و در شهر سیل اومد وسط شهر آشوبی به پا شده بود. اون روز من و مهریار داشتیم با هم توی خیابون قدم می‌زدیم که یه دفعه صدای پیرمردی که فریاد می‌کشید و کمک می‌خواست رو شنیدیم. تا سر برگردوندم که ببینم باید چی کار کرد، دیدم مهریار غیبش زده خودش رو به پیرمرد که تا کمر در آب و گل گیر کرده بود و تقریباً نیمه جون بود رسوند و او رو به کنار جدول تقاطع خیابون کشوند و نجاتش داد. همه مردم با حیرت نگاه می‌کردند و مهریار هم لبخندزنان کنار پیرمرد نشسته بود و دلداریش می‌داد.
هیچوقت این صحنه رو فراموش نمی‌کنم. صفی از زن و مرد و پیر و جوون کنار جاده تشکیل شد و همه مهریار رو تحسین می‌کردند واقعاً مهریار برای مردم هم دوست بود و هم همدرد. برای من هم رفیقی باوفا بود. اما نمی‌دونم همه این صفات نیکو رو از کجا یاد گرفته بود. اما بالاخره روزی وقتی داشتیم با هم گپ دوستانه می‌زدیم و این سوال رو ازش پرسیدم لبخندی زد و گفت: « از همرزمای مجاهدم» مهریار بعد از گرفتن دیپلم، از هر طریق تلاش کرد از رفتن به سربازی خودداری کنه می‌گفت نمی‌خوام توی سرکوب و کشتار مردم کردستان شریک جرم اینها باشم. از همون جوونی با ذکاوت و هوشیاری انقلابی که در جریان فعالیتهای مستمرش در انجمن‌های مجاهدین اندوخته بود، به یک میلیشیای پرشور و نمونه تبدیل شده بود که برای همرزمانش الگو بود.
او نقش جدی در فروش و چاپ نشریه مجاهد در شهر کرمانشاه و ایلام داشت و در پوشش مغازه‌ای که داشت، این کار رو انجام می‌داد و هر ریسک و خطری رو هم به جون می‌خرید.
مهریار همرزم و دوستان زیادی رو از دست داده بود و به قول خودش دیگه خواب و خوراک نداشت و برای ادامه راه همرزمان  شهیدش سر از پا نمی‌شناخت. تا اینکه در روز ۸شهریور، مهریار در برابر آزمایشی دیگه قرار گرفت.
من و مهریار از دوران دبیرستان هم‌کلاسی بودیم. ۵-۶ سال تمام، کنار هم پشت یه نیمکت درس می‌خوندیم. اگه مهریار نبود، هیچ حال و حوصله مدرسه رفتن رو نداشتم. تکیه کلام‌مون به مهریار این بود «واقعاً ممتازی» آخه توی همه چیز برجسته و الگو بود نه تنها در نمره‌های بالای امتحانات درسی! نه، اینها برای او کاری نداشت. مهریار دنیایی بود از ظرفیتهای شگفت انسانی! مقاومت و ایستادگی‌اش در برابر ضرب و شتم چماقدارا واقعاً مثال‌زدنی بود. با اراده‌ای مصمم و انتخابی جدی و از سر آگاهی بعضا احساس می‌کردم مهریار دیگه چیزی پشت سرش نداره و هر چی هست روبروشه!
خبر  دستگیری‌‌ش رو توی شهریور ماه سال۶۰ ساعت ۱۰شب بود که از خانواده‌اش شنیدم. باورم نمی‌شد یعنی نمی‌خواستم باور کنم! آخه محال بود به چنگ دشمن بیفته.
ماجرای دستگیری مهریار اینطور بود، ساعت۱۰ شب در یکی از خیابونهای شهر، روبروی اداره مخابرات ایلام در حال تردد بود که یکی از عوامل رژیم در شهربانی به او شک میکنه و فرمان ایست میده. او توجهی نمی‌کنه و به راهش ادامه میده که ناگهان مزدور شلیک میکنه به زانوی چپش و او به شدت مجروح میشه. مهریار داخل جوی آب میافته و سینه خیز خودش رو از محل دور میکنه شب بود و تاریک و چراغهای خیابون مانع از دید مزدوران می‌شد. مهریار با شجاعت و چابکی چندین ساعت مزدوران رژیم رو به دنبال خودش سر میدوونه. خون زیادی ازش رفته بود و تقریباً پای زخمی‌اش در حال سیاه‌شدن بود. بعد ۴ساعت بالاخره مزدوران بالای سر مهریار می‌رسند و در حالیکه خون زیادی ازش رفته بود و در حالت اغما بود او رو دستگیر می‌کنند. به خاطر وضعیت وخیمش و برای اینکه بتونن بعدش از او بازجویی کنن او رو به بیمارستان بردند. مزدورای رژیم برای ادامه بازجویی، مانع از ورود دکترها برای معالجه مهریار میشن و به همین دلیل پای مهریار به‌دلیل از دست دادن خون بسیار سیاه میشه و بعد از ۴ روز تحمل دردهای طاقت‌فرسا مجبور میشن پاش رو قطع کنن. ولی با همه این احوال، بازجویی از او همچنان در بیمارستان ادامه داشت. اصرار به همکاری و دادن اسامی دوستان و همرزمانش با وعده و وعیدهای مختلف! اما زهی خیال باطل! مهریار صبور و استوار بر روی بیمارستان، اسرار یارانش رو در سینه حفظ کرد. یکی از شبهای بازجویی، مهریار که به سختی حرف می‌زد، لب باز کرد تا سخنی بگه. پاسدارا فکر کردن کوتاه اومده و الان انبوهی اطلاعات رو کف دستشون میزاره ولی مهریار با صدای دلنشین و با صلابت همیشگی‌اش گفت:« مرگ هزار بار برای من بهتره». 
یاد این قهرمان بی‌شکست گرامی

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید شهاب قادرمرزی


محل تولد: سنندج
سن: ـ
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: مرداد ۱۳۶۰
متاسفانه از اين شهيد قهرمان، اطلاعاتى نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۹ شهریور ۱۶, یکشنبه

مجاهد شهید رحمان بالایی اکبری


رحمان بالایی اکبری (رشید‌) در شهر اردبیل متولد شد. تحصیلات خود را با گرفتن دیپلم به پایان رساند. رحمان ۱۹ساله بود که در مرداد سال ۱۳۶۱ در شهر زادگاهش به عهد خودش وفا کرده و جانش را فدای ‌آزادی مردم ایران کرد.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید جلال میرزائی


جلال میرزائی سال ۱۳۳۷ در زنجان به دنیا آمد. جلال در حالی‌که ۲۳سال بیشتر نداشت و دانشجو بود جلادان خمینی در شهریور ماه ۱۳۶۰ او را در شهر تبریز اعدام کردند. 
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ شهریور ۱۵, شنبه

مجاهد شهید شامل میرآبی


شامل میرآبی سال ۱۳۴۱ در شهر خوی متولد شد. تحصیلاتش را تا گرفتن دیپلم ادامه داد. رژیم خمینی او را در سن ۲۰ سالگی و در دی‌ماه سال۱۳۶۰ در تهران اعدام کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

یادی از مجاهد قهرمان ولی‌الله فیض مهدوی


مجاهد شهید ولی‌الله فیض مهدوی در سال ۱۳۵۸ در شهر همدان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش به پایان برد. وی که جوانی پرشور و در پی یافتن راهی برای مبارزه علیه آخوندهای حاکم بر میهنمان بود، راه های بسیاری را تجربه نمود اما نهایتا راه خود را در سازمان مجاهدین خلق ایران پیدا کرد. ولی الله در سال ۷۸ با شنیدن رادیو صدای مجاهد و زندگینامه شهیدان مقاومت، شیفته مجاهدین شد و تصمیم گرفت به مجاهدین بپیوندد. او در نیمه دوم سال ۷۹ با تحمل سختی بسیار به مجاهدین پیوست و بسرعت جذب ارزش های مجاهدین شد.
مجاهد قهرمان ولی الله فیض مهدوی، از روحیه‌ای جسور و بی‌باک و فروتنی و تواضع چشمگیری برخوردار بود. او در انجام مسئولیت‌ها و وظایف محوله بسیار جدی و سخت‌کوش بود. وی همواره تلاش می‌کرد تا مسئولین خود را از انجام وظایفش مطمئن سازد. مجاهد خلق ولی‌الله فیض مهدوی پس از کسب آموزش‌های لازم به زادگاه خویش بازگشت. اما پس از مدت کوتاهی توسط دژخیمان وزارت اطلاعات آخوندی دستگیر و به شکنجه‌گاه‌های رژیم در دیزل آباد کرمانشاه و سپس زندان اهواز منتقل شد. شکنجه‌گران رژیم که کینه‌ای عمیق از مجاهدین به دل داشتند، قریب به یکسال و نیم وی را شکنجه نموده و او را در سلول انفرادی، در حالی که چشم‌بند و دستبند داشت در شرایط بسیار وحشتناکی نگهداری نمودند.برای در هم شکستن او صحنه های اعدام ساختگی درست کردند و بارها شبانه او را برای اعدام بردند.اما این مجاهد قهرمان، با عزم و اراده ای استوار در برابر همه تهدیدات و شکنجه‌ها ایستادگی نمود.
به گفته یکی از هم‌زنجیرانش در بند۲۰۹ زندان اوین روی دیوار نوشته بود: دژخیمان! عمری با من به درشتی سخن گفتید، خود آیا دو حرف تابتان هست؟و آن که چوبه‌دار را بیالاید با مرگی که شایسته پاکان است، به جاودانگان خواهد پیوست.
مجاهد شهید ولی الله فیض مهدوی از سال ۸۳ تا لحظه شهادتش در کلیه اعتصاب غذاهای زندانیان سیاسی و در تمامی اعتراضات آنان علیه شکنجه زندانیان سیاسی و شرایط ضدانسانی حاکم بر زندانها، حضوری فعال داشت. پس از شهادت مجاهد قهرمان حجت زمانی، دژخیمان آخوندی برای درهم شکستن روحیه مقاوم ولی الله به او ابلاغ کردند که روز ۲۶ اردیبهشت سال ۸۵ اعدام خواهد شد.اما ولی الله که برای اثبات راه و آرمان خویش دست از جان شسته بود، این حکم را به سخره گرفت و با شجاعت تمام به مزدوران رژیم اعلام کرد که هر چه سریعتر مرا اعدام کنید. از آن پس تا لحظه شهادت، ولی الله در سخت ترین شرایط زندان، با روحیه ای انقلابی در برابر سختی ها ایستادگی نمود و نهایتا همانگونه که خودش میخواست آغاز نمود، تداوم بخشید و برگ زرین پایانی حیات انقلابی خود را ورق زد.
سرانجام مجاهد قهرمان ولی الله فیض مهدوی در روز پانزدهم شهریور، همزمان با آغاز چهل و دومین سال حیات پرافتخار سازمان مجاهدین خلق ایران، به شهادت رسید و در ادامه راه همرزمانش در پایداری پرشکوه برای پیروزی،به سمبل صبر و استقامت و پایداری تبدیل شد. 
متن نوار صوتی مجاهد شهید ولی‌الله فیض مهدوی در تاریخ ۲۷ فروردین ۸۵
با درود به تمامی هموطنان عزیزم که در ایران و سراسر جهان که صدای من رو می‌شنوند. من ولی‌الله فیض مهدوی متولد ۵بهمن ماه ۱۳۵۸ هستم که در مهرماه ۱۳۸۰ در سن ۲۲سالگی به‌دست مأموران وزارت اطلاعات باتهام پیوستن به سازمان مجاهدین خلق در عراق و اقدام علیه امنیت کشور دستگیر شدم.
بعد از دستگیری مدت ۵۴۶ روز در سلولهای انفرادی وزارت اطلاعات تحت بازجویی و شدیدتر شکنجه‌های فیزیکی و روحی قرار گرفتم. در طول این مدت در زندان انفرادی تنها چیزهایی که همیشه و همه جا با من بود دست‌بند و پابند و چشم‌بند مشکی بود و در یک سلول ۴متری که نور کافی هم نداشت به‌سر می‌بردم. این دوران سخت‌ترین دوران زندگی من بود بعضی از شبها مأموران وزارت اطلاعات و بازجوها من را از خواب بیدار می‌کردند و به محوطه خارج از سلولم می‌بردند و به من می‌گفتند آخرین تقاضایت را بگو و با شلیک یک گلوله من را می‌ترساندند من فکر می‌کردم گلوله بمن اصابت کرده و مدتی شوکه بودم اما دوباره دست من را می‌گرفتند و به سلولم بازمی‌گرداندند.

بعد از اتمام دوران انفرادی در سال ۱۳۸۲ در شعبه ۲۶بیدادگاه انقلاب تهران فقط در یک جلسه دادگاه که مدتش هم بسیار اندک بود به‌ریاست قاضی حداد به اعدام محکوم شدم در همان جلسه دادگاه تمامی اتهاماتی که بمن وارد شده بود را صریحاً رد کردم و با صدای بلند فریاد زدم که دادگاه رژیم را به‌رسمیت نمی‌شناسم چرا که نه وکیلی از طرف من در دادگاه حضور داشته نه هیأت منصفه‌ایی! در همان روز به‌علت اعتراضم به قاضی دادگاه به زندان دیزل‌آباد کرمانشاه منتقل شدم و چند ماه در آن زندان در بدترین شرایط ممکنه نگهداری می‌شدم. اواخر سال ۱۳۸۲بود که به زندان اوین تهران منتقل شدم و بعد از چند ماه یکبار دیگر به‌علت درگیری لفظی با آقای بختیاری رئیس کل سازمان زندانهای کشور به زندان گوهردشت کرج موسوم به رجایی شهر منتقل شدم. یادم می‌آید در بدو ورودم به این زندان یعنی رجایی شهر رئیس سابق این زندان آقای ملکی بمن گفت که توی این زندان دیگر هیچ‌کس به دادت نمی‌رسد. از آن‌روز تا الآن مستمر مورد آماج و حمله مختلف از جمله زندانیان خطرناک به تحریک مسئولان زندان قرار گرفتم و با سخت‌ترین شرایط ممکنه با حداقل امکانات که برای یک زندانی لازم است زندگی می‌کنم. البته زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر در این شرایط نگهداری می‌شوند و این طبیعی است. چند روز قبل از سال نو ۱۳۸۵ بود که معاون قضایی زندان آقای علی محمدی برگه‌ایی بمن ابلاغ شد که حاکی از اجرای حکمم در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵ بود. البته این حکمم بارها شفاهی از زبان رئیس فعلی زندان آقای حاج کاظم و رئیس بند ۶محمد جارویی بمن ابلاغ شده بود....
زنده باد آزادی ملت ایران از قید ستم و ظلم و استبداد
ولی الله فیض مهدوی هستم از زندان رجایی شهر

۱۳۹۹ شهریور ۱۴, جمعه

مجاهد شهید رحیم اشرف‌جهانی


رحیم اشرف‌جهانی سال ۱۳۳۳ در شهر آزادی‌ستان تبریز به دنیا آمد. او با گرفتن دیپلم وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی راه و ساختمان به تحصیل پرداخت. 
رحیم یکی دیگر از دانشگاهیان و قشر تحصیل‌کرده است که با شروع فصل اعدام و کشتار، اعدام شد. او در سال۱۳۶۰ و در تهران اعدام شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید