۱۳۹۸ مرداد ۱۹, شنبه

مجاهد شهید اعظم عطارزاده


مشخصات مجاهد شهید اعظم (شهربانو) عطارزاده (عطاری)
محل تولد: بروجرد
تحصیلات: ديپلم
سن: 27
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

یک زندانی در سلول انفرادی مجاوری اعظم: ” روزی که مرا صدا زدند تا از انفرادی به بند عمومی منتقل کنند دلم خیلی گرفت.

رابطه ای که ماه ها از طریق مورس با همسایه ام داشتم قطع می‌شد. مثل این بود که دارند مرا تبعید می‌کنند.

اما وقتی بیرونم آوردند دیدم یک نفر دیگر را هم خارج کردند، تک زندانی سلول بغلی، همان که ماه ها همدم همه تنهایی هایم درسلول انفرادی بود. با دیدنش رضایت و آرامشی در قلبم حس کردم که در تاریکی زندان گوهری بود گرانبها بود.”

با اقتباس از نوشته همبندیان مختلف:

کارمند مرکز فرهگی و تربیتی بود و امیدوار بود که بعد از انقلاب در شکوفایی فرهنگ غنی ایران زمین و انتقال آن به کودکان ایران زمین نقش داشته باشد اما خیلی زود فهمید که این آرزو در حکومت مطلقه یک آخوند که انقلاب مردم ایران را ربوده به جایی نخواهد رسید.

به آرزویش خیانت شده بود. امیدش لگدمال شده و معلوم نبود افکار زیبایش تاکی باید در اسارت ارتجاع پرپر بزند. اما اعظم نا امید نشد. او امید را در سازمان مجاهدین یافت و به سرعت با هواداری از این سازمان دوباره از نو آغاز کرد.

سلول انفرادی شهربانو در سال ۶۶ در زندان در زندان گوهردشت کنار سلول من بود. با وجودیکه همسایه بودیم، آنقدر سرزنده بودکه من تا آخرین روز انفرادی نفهمیدم که او در سلول تنها است. صبحها همدیگر رابرای نماز با مورس بیدار می کردیم. بعد ورزش می کردیم و اخبار را می گرفتیم و به سلولهای دیگر می دادیم . گاهی هم ساعت ها در مورد موضوعات مختلف اجتماعی و سیاسی و سازمانی آنهم از طریق مورس باهم بحث می‌کردیم. روزی که مرا صدا زدند تا از انفرادی به بند عمومی منتقل کنند دلم خیلی گرفت. رابطه ای که ماه ها از طریق مورس با همسایه ام داشتم قطع می‌شد. مثل این بود که دارند مرا تبعید می‌کنند. اما وقتی بیرونم آوردند دیدم تنها یک نفر را دیگر را هم خارج کردند، تک زندانی سلول بغلی، همان که ماه ها همدم همه تنهایی هایم درسلول انفرادی بود. با دیدنش رضایت و آرامشی در قلبم حس کردم که در تاریکی زندان یک گوهر گرانبها بود.

روی ستون فقرات اعظم یک غده بزرگ وجود داشت که اگر صربه ای می خورد باعث فلج شدنش می شد و از همین بابت درد شدیدی را تحمل می کرد اما همیشه از پر تحرکترین بچه ها به حساب می آمد. از پایه های ثابت برپایی سالگردها و مراسم بود و به هر قیمت و با بکار بردن خلاقیت های ساده در شرایط سخت زندان به درست کردن شیرینی و کیک می پرداخت.

اعظم دارای افکاری عمیق و دقیق بود که او را در جمع متمایز می کرد. وقتی در رابطه با هر مشکل و موضوعی می‌خواستیم موضعمان را مشخص کنیم مواضع او همیشه بسیار روشن و تیز بود. او بیشتر مدت اسارتش را در سلول‌های انفرادی بسر برد. یکروز می خواستند او را از اتاق دربسته به بند عمومی ببرند. تحلیل شهربانو این بود که مزدوران میخواهد او را تحت فشار قرار دهند تا از او مصاحبه بگیرند. بنا بر این با آمدن به بند عمومی مخالفت می‌کرد. آنروز پاسداران با وجودیکه از بیماریش مطلع بودند بشدت با ضربه های مشت و لگد به جانش افتادند. ناجوانمردانه سعی می کردند ضرباتشان را به پشت او بزنند. او هم فقط تمام توانش را بکار برد تا پشتش را مستمرا به دیوار نگه دارد و نگذارد آسیب جدی به او برسانند.

مزدوران هرچه او را زدند به نتیجه نرسیدن و نهایتا او را کنار راهرو نگه داشتند تا تکلیف را از مسئول زندان ”حسین زاده” سوال کنند. نهایتا دوباراه او را بهمان اتاق در بسته بردند تا یکی دو ماه در انتظار اعدام بماند.

آنطور که خواهرش نقل می کرد، محکومیت او در تاریخ ۱۷ شهریور ۶۷ تمام می شد و خانواده او در تدارک آزادی‌اش بودند. اما وقتی خمینی زهر آتش بس را سرکشید جنونش به اوج رسید. ابتدا ملاقات زندانیان سیاسی را قطع کرد. نفس خانواده های زندانیان که هیچ خبری از عزیزانشان نداشتند به شماره افتاده بود. نگرانی و وحشتی که خیلی سریع داغی را در سینه ها مهر کرد. حدود دو سه ماه بعد، از زندان اوین به یکی از اعضای خانواد اعظم تلفن زده شد و گفتند به زندان بیائید. در زندان بسته ای بعنوان وسایل اعظم به او دادند و گفتند او را اعدام کرده ایم و دیگر به سراغ او نیایید. هیچ خبر دیگری مبنی بر نحوه اعدام و محل دفن و… نگفتند.

خانواده اعظم همچنان در ناباوری از قتل فرزندشان هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر