۱۳۹۵ آذر ۲۰, شنبه

مشخصات وقسمتی از زندگی مجاهد شهید رسول آبافت




 مشخصات مجاهد  شهید رسول آبافت
محل تولد: بناب
سن: 42
محل شهادت: عراق
زمان شهادت: 1382


رسول فرزند درد و رنج بود و اراده كرده بود درد و رنج را از صفحه زندگي پاك كند. او با گوشت و پوستش سختي و رنج زندگي را لمس كرد. زخم هاي جامعه را ديد. آنقدر دويد و دويد و دويد تا به درمان رسيد. آنقدر جستجو كرد. كنجكاو شد و پرسيد تا به يقيين و باور رسيد و فهميد آنسوي آسمان ابري هميشه آفتابي است.
رسول قهرمان در فروردین سال 1382 در یک درگیر با مزدوران خمینی که برای ضربه زدن به مجاهدین فرستاده شده بودند قهرمانان جنگید وخون پاکش را هدیه آزادی مردم ایران کرد. یاد وراهش گرامی وپررهرو باد
قسمت هایی  از نامه مجاهد شهید رسول آبافت به خواهر مریم 

 
چقدر خوب بود ميتوانستيم همة زندگي را در كتابي بنويسيم. آيا آبروي گرسنه يي در خيابان, يا آرزوي تشنه يي در كوير را ميشود بر كاغذي نگاشت؟ تحقير و  ستم و گونه هاي گُرگرفته از تب بيماري را چطور؟براي يادگرفتن قاليبافي مرا به كارخانه گذاشته بودند. براي يادگرفتن ميبايست دو سه ماهي، مُفتي كار ميكردم .  روزي ميبايست حوض صاحب كارخانه را با تلمبه پُرميكردم. حياط و كارخانه را تميز ميكردم, نخهاي به زمين افتاده را جمع ميكردم و به بچه هاي ديگري كه كار ميكردند ميدادم تا مصرف بكنند. اما حق گرفتن مزد هم نداشتم.تا موقعي كه بتوانم يادبگيرم. آنهم به اينصورت كه صاحب كارخانه كش ميداد و ميگفت وقت ديگران را ميگيري نميگذاري آنها كار بكنند وهزار فحش ميداد و تنها مزد آخر هفته فقط 5ريالي بود كه به همة بچه هاي كارخانه براي شيريني خريدن وتعطيلي روز جمعه ميدادند. وقتي عصرها به خانه برميگشتم مادرم دست تاول زده ام در اثر تلمبه زدن را ميديد آهي ميكشيد و از خدا كمك ميخواست. آخر خودش نيز همراه با خواهرانم به غير از اينكه مسائل خانه را حل ميكردند 15كيلو پشم را هفته يي براي 5تومان, نخ فرش درست ميكردند. پدرم نيز اگر كاري پيدا ميشد به كارگري ميرفت وقتي به خانه برميگشت از خستگي تاب نشستن را نداشت. شب تا صبح در خواب از خستگي زاري ميكرد.يادم ميآيد به فوتبال خيلي علاقه داشتم موقعي كه تلويزيون فوتبال نشان ميداد همسايه مان تلويزيون داشت ولي مرا به خانه شان راه نميدادند. برميگشتم گريه ميكردم, مادرم ناراحت ميشد. آخر سر مجبور شد گردنبندي كه بهش خيلي علاقه داشت و آن را براي روزهاي آينده مان نگه داشته بود بفروشد تا تلويزيون بخرد
تيم فوتبالي كه داشتيم, ميخواستند لباس ورزشي بخرند. از هر نفر 50تومان خواسته بودند, همه بچه هاي تيم داده بودند تنها من مانده بودم. رفتم به مادرم فشار آوردم با گريه وزاري دل مادرم را بدست آوردم. مجبور شد پولي را كه از طريق پشم نازك كردن جمع كرده بود تا براي مسائل زندگي مان خرج كند,50تومان بهمن داد, دلم از اين نمونه ها پُر است ولي دلم نميآيد بيشتر از اين وقتتان را بگيرم... مجاهد شهید رسول آبافت تا قبل از 30خرداد2بار دستگير شد.  پس از آزادي از زندان مدتي به تشكيلات تبريز وصل شد و دوباره به بُناب رفت. تا اينكه 19شهريور 1360  دوباره دستگير شد و بر طبق دستورات خميني كه به آخوندهاي جلادش مي داد، بدون اين كه مشخص شود كه چه جرمي بجز افشاگري انجام داده، به اعدام محكوم شد. او دریک اقدام متهورانه از زندان گریخت وخود را به ارتش آزادیبخش رساند.

با ما در كانال تلگرام #پيشتازان راه #آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر