۱۳۹۸ مهر ۸, دوشنبه

گرامی باد یاد میلیشیای دلیر و پرشور خیرالله مختاری


مشخصات مجاهد شهید خیرالله مختاری
محل تولد: همدان
سن: 19
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: همدان
تاریخ شهادت: 1360

تا آخرین قطره خونم از آرمان جامعه بی‌طبقه توحیدی دفاع خواهم کرد خاطراتی از شهید خیرالله مختاری از زبان یکی از همرزمانش مجاهد شهید خیرالله مختاری در سال‌در یک خانواده متوسط شهر بهار همدان به‌دنیا آمد. 
در‌حالی‌که هنوز نوجوانی 12 یا 13ساله‌بود در گرماگرم انقلاب ضدسلطنتی از طریق مجاهد شهید محسن وجدانی‌وحید، با مجاهدین آشنا شده بود. در دبیرستان با او همکلاس بودم و شاهد بودم که در آخرین ماههای قبل از انقلاب ضدسلطنتی، خیرالله در دبیرستان ما، موتور و محرک هر تظاهرات ضدرژیم بود. بچه‌ها را جمع‌وجور می‌کرد و قبل از خروج از مدرسه ترتیبات کار را مشخص می‌نمود. در واقع صفوف تظاهرات از داخل مدرسه توسط او شکل می‌گرفت و وقتی به‌خیابان می‌رسیدیم دیگر شعارهای «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه» همه جا را به‌لرزه در‌می‌آورد.
خیرالله را چند‌بار به‌عنوان تنبیه از مدرسه اخراج کردند تا به‌خیال خودشان وادارش کنند که دست از تظاهرات بردارد اما او دست‌بردار نبود و باز هم به‌تلاشهایش ادامه می‌داد. شکوفایی خیرالله و فعالیت پرشور مباررزاتیش با سقوط رژیم شاه اوج گرفت. 
او جای خود را به‌سرعت پیدا کرد و به‌صفوف هواداران مجاهدین پیوست. میلیشیای دلیر و پرشوری بود که عوامل ارتجاع در شهر از دستش به‌ستوه آمده بودند و در سال59 بارها او را تهدید به‌قتل کردند. 
خیرالله در تابستان سال60 دو‌بار دستگیر شد. بار اول توانست عوامل دشمن را فریب دهد و به‌سرعت آزاد شود. بین دستگیری اول و دوم، او را در قراری که محل آن در حمام عمومی شهر بود، دیدم. آن‌جا به‌من گفت که وصیتنامه‌اش را لای یکی از کتابهای درسیش گذاشته است و متأسفانه قرار بعدی ما به‌دلیل دستگیری او اجرا نشد و همان آخرین دیدار ما بود. 
از زمان دستگیری خیرالله تا روز اعدامش کمتر از دو‌هفته فاصله بود. او را در روز 30شهریورماه سال60 تیرباران کردند و پیکر خون‌آلودش را در جلو خانه، به‌پدرش تحویل دادند. وقتی به‌سراغ وصیتنامه‌اش رفتم و ‌‌آن‌را‌خواندم، شور و شیدایی خیرالله در مبارزه و جنگ تا آخرین نفس برای محو و نابودی استبداد و استثمار در آن‌موج می‌زد. جمله‌یی که به‌طور کامل از آن وصیتنامه در ذهنم مانده این است که نوشته بود: «تا آخرین قطره خونم از آرمان جامعه بی‌طبقه توحیدی دفاع خواهم کرد». 
خیرالله تا بن استخوان به‌این تعهد و قول خود وفادار بود. کینهٌ بی پایان مرتجعین و زخمها و ضربه‌هایی که از خیرالله خورده بودند، بعد از شهادتش بیشتر آشکار شد. هنگامی‌که پیکر پاک خیرالله را در گورستان بهار دفن کردند، دعاخوان گورستان بر مزارش نماز گذاشت و برایش دعا خواند. کارگزاران خمینی این مرد را که از 20سال پیش از آن کارش دعاخواندن بر سر قبرهای مردم بود، به‌محاکمه کشیدند و به‌جرم این‌که بر مزار یک مجاهد خلق نماز و دعا خوانده، به‌خلع لباس محکوم کردند و او را از شغلش محروم نمودند. تا ماهها بعد از شهادت خیرالله در اطراف خانه آنها جاسوس و خبرچین گذاشته بودند و مردم را به‌زندان و شکنجه تهدید می‌کردند، تا کسی نتواند جهت عرض تسلیت به‌خانه آنها برود. حدود دو‌ماه بعد از شهادت خیرالله، پیرزنی به‌خانه آنها مراجعه کرده و گفته بود که با خیرالله کار دارد. وقتی پرسیده بودند که با او چکار داری؟ پیرزن گفته بود، چند سال بود که این جوان در اول زمستان برایم زغال می‌آورد و به‌من کمک می‌رساند. حالا زمستان شروع شده است، اما از او خبری نیست، خانه‌ام سرد است و او می‌دانست که من پولی برای خرید ذغال ندارم. پدر خیرالله در جواب پیرزن گفته بود، پاسدارها پسرم را اعدام کردند، ولی از حالا هر‌چه پسرم بر خودش فرض می‌دانسته، بر من است که انجام دهم و دیر نیست، روزی که تمام جنایتکارانی که در دستگیری و اعدام خیرالله و دهها تن از یاران مجاهد و مبارزش در شهر بهار دست داشتند به‌دست انتقام خلق گرفتار شوند و به‌سزای جنایاتشان برسند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر